مالک محترم خودرو به شماره پلاک ... در خودروی شما در محیط عمومی به آدرس ... تاریخ 1403/02/04 ساعت 18:16 برای بار 5 نقض قوانین و مقررات کشور (کشف حجاب) صورت گرفته؛ لذا می‌بایست حداکثر تا ۴۸ ساعت آینده نسبت به توقیف خودرو به مدت یک هفته در پارکینگ‌های اعلام‌شده در آدرس اینترنتی زیر اقدام نمایید؛ در غیر این صورت توسط مراجع انتظامی خودروی شما توقیف خواهد گردید.

*يادم نمياد كه امروز حتي براي يك لحظه شال سرم نباشه.نميدونم چرا اينجوري شد.

ديگه عصباني نيستم. حتي دلم نميخواد يكم غر بزنم و فحش بدم. فقط خسته م...

+ [ تاریخ ] چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ [ ساعت ] ۱۲:۴۷ ق.ظ[ نویسنده] سارا |

در نيزار

پرنده اي اندوهگين ميخواند

گويي چيزي را به ياد آورده

كه بهتر بود

فراموش كند...

+ [ تاریخ ] یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ [ ساعت ] ۱۰:۲۴ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

#دلتنگي...

+ [ تاریخ ] چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۳ [ ساعت ] ۳:۳۶ ق.ظ[ نویسنده] سارا |

هر كجا درد و غمي هست بميرد به دوا

اين چه درديست خدايا كه دوا ميميرد...

+ [ تاریخ ] یکشنبه ۵ فروردین ۱۴۰۳ [ ساعت ] ۱۰:۴ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

امسال بهار بي تو يعني پاييز...

+ [ تاریخ ] چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳ [ ساعت ] ۱۱:۵۶ ب.ظ[ نویسنده] سارا

آخرين غروب اين سال نحسه. آخرين اذان...

خاله من جونم داره در مياد... من نبودنتو بلد نيستم... من تحمل اين همه غمو بلد نيستم... ديگه گريه كردن آرومم نميكنه... كاش مرده بودم و نميديدم اين همه درد ميكشي... كاش مرده بودم... اشكام تمومي ندارن...

+ [ تاریخ ] سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۶:۴۶ ب.ظ[ نویسنده] سارا

خاله م رفت...

+ [ تاریخ ] شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱:۱۲ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

نخفته ام ز خيالي كه ميپزد دل من

خمار صد شبه دارم شرابخانه كجاست؟

+ [ تاریخ ] سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۱:۹ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

خدا بعضی ها را

از چشمهایشان آفریده

اول چشمهای مرا آفریده مثلا

بعد زل زده توی مردمکهایم

و با خودش گفته

باید چیزی شبیه باران بیافرینم

که دست از سر این دو تا دایره ی محزون برندارند

بعد

برای چشمهایم صورتی کشیده

دست

پا

قلب

و گفته این آدم حتما باید زن باشد

ابر مونثی

که یک عمر ببارد

گاهی

سر بر شانه ی کوهی

وگاهی

در عمق تنهایی...


*رويا شاه حسين زاده

+بعضي از حرفا رو حتما بايد يه جا نوشت كه هيچ وقت فراموش نشن.

+ [ تاریخ ] دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۹:۴۶ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

یک دقیقه ی پیش تو دلم گفتم کاشکی بارون‌ میومد. بعد گفتم برم هواشناسی گوشی رو چک کنم ببینم این هفته بارونیه یا نه.از فکرم چند ثانیه هم نگذشت که صدای بارون از توی کانال کولر اومد. نمیتونم بگم چقدر هیجان زده شدم!

کاش خدا همیشه همینقدر خوب و حرف گوش کن باشه.


پ.ن: سعی میکنم به این فکر نکنم که چند روز پیش ماشینم کارواش بود و‌ الان گند زده شد بهش.

+ خدایا شکرت.

+ [ تاریخ ] جمعه ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۲:۵۲ ق.ظ[ نویسنده] سارا |

هر سال شب تولدت ياد اين پست ميفتم...

خودت ميدوني چقدر برام عزيزي. نه؟

تولدت مباركم كهنه رفيق❤️

+ [ تاریخ ] شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۲:۵۳ ق.ظ[ نویسنده] سارا |

+ امشب قرار بود ساعت ٢:٣٠ پرواز كنيم. پروازمون حداقل شيش هفت ساعت تاخير داره!!

+ اومديم هتل. خوابمم نمياد. دلم ميخواد غر بزنم. كسي هم ندارم كه بهش غر بزنم :(

+ اتاق بغلي صداي تلويزيونش بلنده.

+ تو فرودگاه خانما تو صف دعواشون شد و فحشايي نثار هم ميكردن كه من دوس داشتم زمين دهن باز كنه و برم توش. ملت كي انقد بيحيا شدن؟؟

+ گرسنمه. حالشم ندارم پاشم يه چي بخورم.

+ داروهامو خونه جا گذاشتم و اين خيلي بده.

+اينم از اولين شب سال. سال نو مبارك :)

*بعد از يازده روز از ثبت موقت درش اوردم. خدا رو شكر اينجا همه به غر زدناي من عادت دارن :)

+ [ تاریخ ] دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۲:۱۳ ق.ظ[ نویسنده] سارا |

ناگهان متعجب شدم!

"زني" كه سال پيش بودم كجاست؟

يا آنكه دو سال پيش بودم؟

و در فكر آن "زن"

من اكنون چگونه آدمي هستم؟


*سيلويا پلات

+در فرو بند كه با من ديگر

رغبتي نيست به ديدار كسي

+ حرف دلم آن بود كه با خلق نگفتم

بغضي ست در اين ابر كه باران شدني نيست

+ [ تاریخ ] پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۱:۴۳ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

به گمانم ذهنيتي كه آدم ها از خود به جاي ميگذاردند، از همه چيز بيشتر اهميت دارد. وگرنه همه آمده اند كه يك روز بروند.

*صمد بهرنگي

+ ديشب وقتي وارد كلاس شدم بچه ها با يه دسته گل و يه جعبه شيريني و يه دستبند خوشگل سورپرايزم كردن. پرسيدم دليلش چيه؟ گفتن حال خوبشون و علاقه شون به كلاس. خستگي كل ترم از تنم بيرون رفت...

+ يه بخشي از مكالمه ي چند دقيقه پيشم با ياسي كه دلم ميخواست اينجا ثبت شه كه يادم بمونه تو اون روزاي سخت بعد از جراحيم چه آدماي نابي كنارم بودن.

+ چقدر اين مدت نياز داشتم حرف بزنم و بنويسم و اينا رو از خودم گرفتم...

+ [ تاریخ ] دوشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱:۲۰ ق.ظ[ نویسنده] سارا |

چه خوب که با وجود رنج‌هایی که هست، همچنان خرمالوها می‌رسند، چای‌ها دم می‌کشند و نارنگی‌ها طعمی مطبوع دارند.
چه خوب که هرشب جیرجیرک‌ها قصه تعریف می‌کنند و هر گرگ و میش صبح، گنجشک‌ها روی سیم‌های برق جشن می‌گیرند.
چه خوب که هنوز هم کسی هست برای در آغوش گرفتن. چه خوب که هر بار که از پنجره به کوچه نگاه می‌کنی، گربه‌ای خرامان و آسوده کنار دیواری راه می‌رود، کبوتری آزادانه در آسمان پرواز می‌کند، پروانه‌ای دزدانه کنار گل‌های شمعدانی می‌رقصد و کاکتوس‌ها هنوز هم گل می‌دهند، جوانه می‌زنند و تکثیر می‌شوند.
چه خوب که هنوز هم می‌توان لبخند زد، مهربانی کرد و کسی را دوست داشت.

+ من ديروز بيني مو عمل كردم و هنوز به مامانينا اطلاع ندادم!

+ وقتي تو ريكاوري بودم و ديگه هوشيار شده بودم پرستار اومد ازم پرسيد پيانو ميزني؟ با تعجب گفتم اره. گفت همش ناله ميكردي ميگفتي پيانومو بياريد ميخوام پيانو بزنم :)). واقعا فكر نميكردم انقدر هنري به هوش بيام.

+ [ تاریخ ] پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۸:۴۰ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

آخ که چقدر از فوت آتيلا پسياني دلم سوخت...

+ [ تاریخ ] جمعه ۱۴ مهر ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۱:۳۵ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

بهار به بهار

در معبر اردیبهشت
سراغت را از بنفشه های وحشی گرفتم
و میان شکوفه های نارنج
در جستجویت بودم
در پائیز یافتمت
تنها شکوفه ی جهان
که در پائیز روییدی

*سید علی صالحی

+ پاييزتون مبارك :)

+ [ تاریخ ] شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۱:۵۶ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

اين چه مسخره بازيه كه من مدت هاست دلم ميخواد آپ كنم و حالشو ندارم بنويسم! اه اه

هميشه اتفاقاي مهم زندگي رو اينجا ثبت ميكردم كه تاريخشون تا هميشه يادم بمونه. ولي خيلي وقته اين كارو نكردم.

:(

+ [ تاریخ ] یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۲:۱۵ ق.ظ[ نویسنده] سارا |

"مالک محترم خودرو به شماره پلاک ---------- با توجه به اینکه در خودروی شما در محیط عمومی به آدرس صفه تاریخ 1402/04/25 ساعت 19:12 برای بار 3 نقض قوانین و مقررات کشور (کشف حجاب) صورت گرفته است، خودروی شما توقیف و همکاران ما در اسرع وقت، با شما تماس حاصل می نمایند."


روزم با اين مسيج ساخته شد! همينو كم داشتم كه ماشينمو توقيف كنن. خدا لعنتتون كنه كه دنيامونو كردين آخرت يزيد. اه...

+ [ تاریخ ] سه شنبه ۳ مرداد ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۲:۳ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

من همیشه به همه میگم آدم نمیمیره که! تحمل کن اینم تموم میشه! ولی دروغ میگم؛ آدم میمیره. هربار یه کوچولو میمیره...

+ [ تاریخ ] یکشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۱:۲۵ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

بالاخره آدميزاد

بايد كسي را بسيار دوست بدارد

تا به آن بهانه

زندگي ارزش زيستن داشته باشد...

+ تولدت مباركم عزيز دلم... بموني برام عشقم❤️

+ [ تاریخ ] جمعه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱:۹ ق.ظ[ نویسنده] سارا |

كرگدن گفت:

عاشق يعني چي؟

دُم جنبانك گفت:

يعني كسي كه قلبش از چشم هايش ميچكد...

*شل سيلورستيان

+ [ تاریخ ] پنجشنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۹:۸ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

بعضی آدمها باعث میشوند

که خنده شما کمی بلندتر،

لبخندتان کمی درخشان تر،

و زندگی تان کمی بهتر شود

*گراهام گرين

+اين فندق براي من دقيقا يكي از همين آدم هاست. يكي از خوشمزه ترين شاگردهايي كه داشتم. و البته كوچيك ترينشون. :)

عاشق پيانو زدنه و هر جلسه به عنوان جايزه اجازه داره يكم پيانو بزنه.

بهش ميگم آيهان راز اينكه تو انقد خوش تيپ و جذابي چيه؟ با جديت هر چه تمام تر ميگه "جِل" ميزنم :))

+ [ تاریخ ] یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۰:۴۵ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

یَا مَنْ هُوَ لِمَنْ دَعَاهُ مُجِیبٌ...

+ [ تاریخ ] جمعه ۲۵ فروردین ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۲:۱ ق.ظ[ نویسنده] سارا |

من از اون دسته آدمام که وقتی دلم میشکنه؛ به جای اینکه برم مثل آدم به طرف بگم که فلان کارت زشت بوده و من از دستت ناراحتم سکوت میکنمو تو خودم میریزم!

بعد هی بهش فکر میکنم و هزار بار حرفو اتفاقی که ناراحتم کرده رو مرور میکنم بعد هی براش دلیل میارم تو ذهنم یارو رو محاکمه میکنم ولی هیچی به روش نمیارم!

انقد اینکارو میکنمو زجر میکشمو با خودم کلنجار میرم که دیگه کم کم از اون آدم فاصله میگیرم، دیگه دلم نمیخواد ببینمش در حالی که تموم این مدت احتمالا حتی طرف نمیدونه من از دستش ناراحتم!

+هر كجا درد و غمي هست بميرد به دوا

اين چه درديست خدايا كه دوا ميميرد

+ [ تاریخ ] سه شنبه ۸ فروردین ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۶:۲۶ ب.ظ[ نویسنده] سارا

اگر هزار سال بعد هم مثل سبزه از خاك برويم، در آوندهايم جريان داري...

+ [ تاریخ ] شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۲ [ ساعت ] ۱۱:۷ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

دوست داشتن ات را

از سالی به سالي دیگر

جابه‌جا می کنم
انگار دانش‌آموز

مشق اش را در دفتری تازه

پاکنویس می کند
رسید صدای تو، عطرتو، نامه‌های تو
و شماره‌ی تلفن تو و صندوق پستی تو
می آویزمشان به کمد سال جدید
تابعیت دائمی در قلبم را

به تو می دهم

تو را دوست دارم
هرگز رهایت نمی‌کنم

بر برگه ی تقویم آخرین روز سال
در آغوشم می گیرمت
و در چهار فصل می‌چرخانمت

*نزار قباني

+ [ تاریخ ] دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱ [ ساعت ] ۹:۹ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

فكر كنم فقط يكي كه خودش معلم باشه ميتونه بفهمه كه چقدر واسه يه معلم مهمه كه شاگرداش كلاسشو دوس داشته باشن.

اين كلاس خيلي خوبه. پر از انرژي مثبت. امشبم اينجوري سورپرايزم كردن. :)

+ [ تاریخ ] شنبه ۲۷ اسفند ۱۴۰۱ [ ساعت ] ۱۱:۱۵ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

بهترين دوستاي دنيا يني شما.هميشگيا يني شما.مرسي كه هميشه كنارمين. هميشه حالمو خوب ميكنيد. داشتنتون خيلي خوبه...

بهنوش قشنگم، آرزوي مهربونم، براي همه چيز ممنون❤️

+ [ تاریخ ] سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱ [ ساعت ] ۸:۴۱ ب.ظ[ نویسنده] سارا |

حس ميكنم درونم چند نفر وجود دارند.

يكي بلند ميخندد،

ديگري تلخ اشك ميريزد،

و سومي ديگر هيچ چيز برايش مهم نيست...

+ يك دل و اين همه غم؟

+ [ تاریخ ] پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ [ ساعت ] ۱۲:۴ ق.ظ[ نویسنده] سارا |