غصه قابل فراموشی یا تبدیل به غیر نیست . مثل مزه ایست که اگر یکبار رفت
لای دندان هایت ، دیگر فراموشش نخواهی کرد
غصه مثل وقتی نیست که سرت را محکم میکوبی گوشه پنجره ، مثل
وقتی نیست که پاهایت را میگذاری روی شیشه های شکسته ی روی زمین و خون جاری می شود
. تمام این ها با یک پماد و قدری دقت خوب میشوند و دیگر تکرار نمی شوند
اما غصه ، غصه ی تنها بودن ،
غصه ی دیده نشدن ، غصه ی فهمیده نشدن ، نه خوب میشود نه راحتت میگذارد ... مثل
وقتی که بزرگترین آرزویت اینست که کسی از راه برسد و از ته دل بپرسد : خوبی تو ؟
.
راستی ، خوبی تو ؟
چرا تو تمام نوشته هات یک غم عمیقی هست؟
یه دلیل راه افتادن این وبلاگ همین غم هست
آغوش هیچ کسی چون آغوش تو نسیت
این را با تمام وجود احساس می کنم
وحالا که مجبورم ترک آغوش کنم
سنگ قبرم را می بوسم و هم آغوش گور می شوم
شاید مرگ تسکین قلبم باشد
امیدوارم زود زود این غم از دلت بره
منم
مرسی گلم
کجایی خانم؟
خســـــــــــــته ام از جنس قلابیِ آدم ها
هـــی فلانــــــــــی !
راهت را بگیــر و برو....
حوالـــــــــــــــی ما توقف ممنوع است..
کجایی زهرا خانم؟
همین جا