یاد دلم باشد آنهایی که با بهانه یادم می کنند
بی بهانه از یادم می برند
یاد دلم باشد، نه چشم به راه آمدنشان باشم
نه دل نگران رفتنشان
اما سهم شان را از مهربانی کم نکنم
رفته بود اما
اهریمنی را با من همخانه کرده بود
دلم که می گرفت
نبودنش را به شکل خنجری می ساخت
فرو می کرد در قلبم
کاظم خوشخو
خاطرات روزهای با تو را
چطور فراموش کنم؟
وقتی خود من
یکی از خاطرات آن روزهایم
کاظم خوشخو
زیر آوار این لحظه های غریب
سوسوی هیچ ستاره ای برای من نیست
دلم گرفته
یک دلتنگی همیشگی مدام همراه من است
کاش تو را ندیده بودم
کاظم خوشخو
رفته ای ..
و تنها خاطره ای که به جا مانده
دست های من هستند
نمی توانم دور بریزم شان ...
"مهدی
اشرفی"
هنوز در هیچ بودنی ، تعادل
و در هیچ ماندنی ، تداوم ندیده ام ..
همگان زود ترک می کنند
زود هیچکس می شویم
و تنها جا می مانیم ..
" نیکی فیروزکوهی "
هنوز هم دوست داشتن تنها حس مشترک ماست ..
من تو را دوست دارم و تو دیگری را
همین بهانه کافی ست که باور کنم
تو دلتنگی هایم را می فهمی ..
بعضی آدمها را نمی شود ، داشت ..
فقط می شود یک جور خاصی دوست شان داشت ..
بعضی آدمها ، اصلاً برای این نیستند که برای تو باشند ..
یا تو برای آنها !
اصلاً به آخرش فکر نمی کنی
آنها برای این هستند که دوست شان بداری ..
آن هم نه دوست داشتن معمولی ،نه حتی عشق ..
یک جور خاصی دوست داشتن ، که اصلاً هم کم نیست ..
این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم در کنج دلت تا ابد
یک جور خاص دوست داشته خواهند شد ...
مثل تو
من چرا باید
تو را
دوست داشته باشم؟
خیلی به این سوال فکر کرده ام،
چرا؟
و تنها جوابی که به ذهنم رسیده
این است که بلد نیستم
دوستت نداشته باشم
" کاظم خوشخو "
آمدنت .. !
آه .. فکرش را هم نمی کنم
من تمام دعاهایم ، دست به دست هم داده اند
برای یک دیدار اتفاقی تو ..
" کاظم خوشخو "
بلاتکیلف یعنی من
وقتی مشق هر شبم
نوشتن از عشق کسی است
که نه می گوید برو
و نه ماندنم را می خواهد
کاظم خوشخو
جوابم را که نمی دهی
وانمود می کنم اهمیتی ندارد
نگاهم که نمیکنی
با لبخندی خودم را آرام می کنم
سرد که می شوی
می گویم مگر او با من چه نسبتی دارد؟
اما باور کن
شب از دست کارهایت
تا صبح آه می کشم
کاظم خوشخو
هر کسی
یک امید
یک عصیان
یک از دست دادن
یک درد
یک تنهایی
یک اندوه
در خود دارد
زیرا از درون هر کس
یک نفر رفته است
و هر کاری که می کند
نمی تواند او را بدرقه کند
فاتح پالا/برگردان:سیامک تقی زاده
در میان روزها از "روز دوم"
بدم میآید...
روز دوم بیرحمترین روز است، با هیچکس شوخی ندارد، در روز دوم همهچیز منطقیست،
حقایق آشکار است و به هیچ وجه نمیتوان سر ِخود را شیره مالید...
مثلا روز اول مهر همیشه روز خوبی بود، آغاز مدرسه بود و خوشحال بودیم، اما امان از
روز دوم...روز دوم تازه میفهمیدیم که تابستان تمام شده است......
یا مثلا روز دوم بازگشت از سفر، روز اول خستگی در میکنیم، حمام میکنیم، اما روز
دوم تازه میفهمیم که سفر تمام شده است، طبیعت و بگو بخند با دوستان و عشق و حال
تمام شده است...
هرگاه مادر بزرگ نزد ما میآمد و یک هفته میماند، وقتی که بر میگشت ناراحت
میشدیم، اما روز دوم تازه میفهمیدیم که "مادر بزرگ رفت" یعنی چه؟
یا وقتی کسی از دنیا میرود، روز اول خدا بیامرز است و روز دوم عزیز از دست رفته!!
و اما جدایی...روزِ اول شوکهایم و شاید حتی خوشحال باشیم که زندگی جدیدی در راه
است... تیریپ مجردی و عشق و حال ور میداریم، اما دریغ از روز دوم، تازه میفهمیم
کسی رفته... تازه میفهمیم حالمان خوب نیست...تازه میفهمیم که تنهایی بد است...
باید روز دوم را خوابید...
باید روز دوم را خورد...
باید روز دوم را مُرد...
کیومرث مرزبان
این روزهـا کسـی،
به خـودش زحمـت نمیدهـد یک نفـر را کشـف کنـد ،
زیبـایی هـایش را بیـرون بکــِشـد ،
تلخـی هـایش را صبـر کنـد …
آدمهـای ِ امـروز،
دوستـی هـای ِ کنسـروی می خواهنـد !
یک کنسـرو که درش را بـاز کننـد ؛
بعـد …یـک نفـر،
شیرین و مهـربـان،
از تویش بپَـرد بیـرون !
و هی لبخنـد بزنـد
و بگویـد :” حـق بـا تـوسـتــــ ” …
همه
عاشق شدن را بلدند، اما فقط افراد کمی هستند که بلدند چگونه در عشق با یک نفر برای
مدتی طولانی بمانند !
گریز دلپذیر