پاورقی های روزانه
یه کپی پیست ساده
پاورقی های روزانه
یه کپی پیست سادهدرباره من
♥ دلتنگ که می شوی
دنیای بزرگت پر می شود
از شعرهای کوچک غمگین♥
ادامه...
روزانهها
همهابر برجسب
تو عشق علیرضا اسفندیاری عاشقی کاظم خوشخو تنهایی رفتن خاطرات درد آدمها پنجره شرح در تصویر دل دوست داشتن دلتنگیبرگهها
جدیدترین یادداشتها
همه- به تو از تو می نویسم
- بگذار و بگذر
- حکم دل بود
- ویرانگرتر از خود ِ آدمی
- اسم تو که میاد
- چون حلال من نشد باشد حرام دیگری
- غلط میکنند دیگه!
- دلتنگ تو
- یادگاری تو
- تولدت مبارک!
- محض رضای خدا
- همین خوبه
- [ بدون عنوان ]
- [ بدون عنوان ]
- بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ آدمیزاد
- دلم گرفته دوباره...
- بی آنکه باشی
- هرگز نیا
- عشق آن اگر باشد
- دوست داشتنت از دور
- خوشبخت باشی
- [ بدون عنوان ]
- لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
- بخدا می سپارمت
- خوش به حال من
- آدم ِ کتبی
- مراقب باش
- گاهی...
- باید روی بعضی اسمها خط کشید
- گُنه از کیست ؟
نویسندگان
- زهرا 453
بایگانی
- مرداد 1393 12
- تیر 1393 26
- خرداد 1393 22
- اردیبهشت 1393 26
- فروردین 1393 17
- اسفند 1392 7
- بهمن 1392 37
- دی 1392 7
- آذر 1392 10
- آبان 1392 28
- شهریور 1392 29
- مرداد 1392 7
- تیر 1392 23
- خرداد 1392 12
- اردیبهشت 1392 37
- فروردین 1392 118
- اسفند 1391 35
جستجو
آمار : 154104 بازدید
Powered by Blogsky
ویرانگرتر از خود ِ آدمی
پک زدن به سیگار هیچ معنایی
ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت.
عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب
رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی ، دانسته و ندانسته ، به
نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی
نسبت به خودش نیست.
سلوک - محمود دولت آبادی
زهرا
چهارشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:51 ق.ظ
در درام این خود نابودی را هامارتیا می نامند اشتباه قهرمان که فاجعه می آفریند درست مث همین خود ویرانی است
آدم قصه عشاق را می داند اما از سر لجبازی با خود هامارتیایی مرتکب می شود که تک تک سلولهایش تا ابد دود می شود
انگار آدمی یعنی همین لجاجت و آسیب رساندن به خود
حرفهایت را به کسی میگویی بعد سنگی می شود برای روزمبادا وشکستن سرت
دلت را به کسی می دهی می شود پیراهن عثمان وعلم رسوایی
هستی ات را که می دهی...مسخره ات می کنند که طرف بلد نیست زندگی کنند
هامارتیای همه ما عشق است اما همچنان دوست داریم زجرهایش تکرار شود اما او در کنارمان چای بنوشد چقدر ساده است و راحت اما روح را می خراشد
سلام
سلام عمو امپراطور
مثل همیشه نظراتتون عالیه
آموزنده هم بود
هامارتیا!
شبیه من شدن کار آسانی نیست
باید که اول محکوم شوی میپرسی به چه ؟
به اینکه چرا فراموش نمی کنی وقتی فراموش شدی
بعد باید خودت را شرح دهی برای هر عابر پیاده ای
و بعد باید هیچ کسی نفهمد که چه میگویی
و بعد باید قضاوت شوی بی دلیل
و بعد اتاقت را تقسیم بندی کنی مابین مرز حقیقت و رویا
و یک به یک خاطراتت را در آن جای دهی
مثلا خاطرات خوش را بر روی مبل بگذاری
پنجره را به سمتی بچرخانی که غروب را ببینی
و قلم و کاغذ را همراه بغض ، بگذاری کنار شمعدانی ها
چای و سیگار را روی میز کنارِ سئوالهای بی جواب
و دلتنگی را هم بگذاری در کوله پشتی تا همیشه همراهت باشد
و یک تکه جا باقی بگذاری برای قدم زدن از سرِ ناچاری
آری شبیه من شدن کار آسانی نیست
من حتی خودم نتوانستم شبیه خودم شوم
نه درد را دوست دارم نه دلتنگی را
فقط گاهی تنهایی همان حکم محکومیت توست
شبیه من شدن یعنی نیم ساعت خاطره را
سالها زندگی کردن
عالیییییییییییییییییییی بود