امشب یهو یادت افتادم وقت نماز
چون جای خالی تسبیح رو توی جانماز دیدم
عمو امپراطور درست گفتند
"بگذار صندوقچه ات پرباشد که اگر خالی شود جا برای نشانه ها پی در پی باز می کند"
کاش میتونستم خیلی زود تسبیح رو برگردونم به جا نماز
میدونی از صبح تا حالا چندبار دلم خواست گوشی رو بردارم و یه پیام تبریک واست بفرستم
ولی گفتم بیخیال
اون که داره زندگیشو میکنه من پیام بدم یا ندم هیچ فرقی به حالش نداره فقط باز حال خودم گرفته میشه
حالم گرفته میشه اگه جواب بهم نده
چندباری هم دلم خواست بیام وبت اونجا کامنت بذارم و تبریک بگم ولی بازهم نتونستم
واسه همین تصمیم گرفتم همینجا بهت تبریک بگم
میدونی که مثل تو بلد نیستم ادبی حرف بزنم
پس ساده میگم
زندگیت همیشه شیرین باشه و خوشبخت باشی
+ براســتی
تویــی که میــگویی بـه او فکــر نکــن
خــودِ تــو
بـه هــمان اوی خــودت
بــه هــمان اویــی کــه اما نیــست برایــت
فکــر نمیــکنی ؟!
"آقای پاپیـون"
گفته بودم که تو را
من، به خدا بسپارم
لیک، من می ترسم
این دعا ،
جنس شکایت باشد
ای رها کرده تو آیین وفا
راستی پیش خدا
پاسخی ، بابت بشکستن دل ،
خواهی داشت ؟
حاصل جور تو را
من نگفتم به خدا
در دل خسته ی من بود،
خودش می داند
کیوان شاهبداغی
واپسین سخن این بود که گفت: «خوش به حالِ من که برای تو مینویسم»... چیز دیگری میماند برای گفتن یا نگفتن؟
محمد فائق
نداشتن تو یعنی دیگری تو را
دارد...
♫♫♫
فکرشم نکن ، دوباره با خیالت عاشقم نکن
تو مال من نمیشی دلخوشم نکن،فکرشم نکن
منتظر نباش ، اگرچه غرق دل تو اشک و گریه هاش
نمیذارم بیاد به گوش تو صداش ، منتظر نباش
حالا که ، یکی دیگه کنارته
تموم سهم من ازت اتاق و خاطراتته
تو واسم ، یه عکسی روی میز من
قراره با یه سایه زندگی کنم عزیز من
فکرشم نکن
فکرشم نکن ، دوباره مثل اون روزا
یه عالم حرفای دوتایی باشه بین ما دوتا
من بی تو، یه درد بی نهایتم
گمون کنم تا آسمون رسیده این شکایتم
فکرشم نکن
♫♫♫
بعضی حرفا می سوزونه قلب آدمو
بعضیا یه حرفایی میگن به آدمو
کاش تو مثل بقیه نبودی با دلم
درد عشق تو کشیدم ای خدا دلم
…
تنهایی اساسا" از نبودن کسی شروع میشود که باید باشد و نیست، یک حقیقت تلخ است که میخورد وسط پیشانی آدم و کاریش هم نمیشود کرد. تنهایی حقیقتی ست که توی بغض هامان گم کردیم، همان بغضی ست میان سینه که نه بالا می آید لامصب، نه پایین می رود لعنتی. تنهایی پناه بردن است به همه کس و همه چیز، پخش شدن است توی کوچه، توی خیابان...تنهایی یعنی رفتن به جاهایی که نباید بروی، یعنی سلام کردن به کسانی که نباید سلامشان کنی...تنهایی یعنی از راه دور برگشته باشی و کسی به استقبالت نیامده باشد ، یعنی رفته باشی از من ، رفته باشی از ما...تنهایی یعنی نبودن " تو " و نیمکت هایی که پر از نبودن های ماست. تنهایی یعنی امتداد ثانیه های پتک وار پرتکرار...و بعد رسیدن به جایی که درونت میشود برهوت وسیعی از تنهایی و صدایت درون خودت میپیچد بس که خالی شده ای، بس که تنها مانده ایی...تنهایی یعنی یادت برود تنهایی نمیشود از پس تنهایی برآمد...
اگر چه بین من و تو هنوز
دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است
بـــــرآن سریــم کزین قصـــــه دست برداریم
مگر عزیز من ! این عشق دست بردار است
کسی به جز خودم ای خوب من چه می داند
کـــه از تــــو – از تو بریدن چقدر دشوار است
مخــــواه مصلحت اندیش و منطقـــی باشم
نمی شود به خدا ، پای عشق در کار است
تـــو از سلاله ی سوداگران کشمیری
که شال ناز تورا شاعری خریدار است
در آستانـــه رفتـــن در امتداد غــــروب
دعای من به تو تنها خدا نگهدار است
کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
کـــه در گزینش این انتخـــاب ناچـــار است
همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد
برای خاطره هایـــی کــه زیرآوار است
محمد سلمانی
وقتی کسی را که نداری دوست
داری
با عشق داری روی خود، پا میگذاری
وقتی به جای "من"،
ضمیرت میشود "تو"
از "تو" برایت مانده یک "او" یادگاری...
وقتی که غیر از خاطراتی گنگ
و مبهم
چیزی نداری که نداری که نداری...
وقتی هوایت ابری است و بغض
داری
تا شانه میبینی هوس داری بباری...
وقتی برای زندگی یک راه داری
از راه سهمت میشود چشم انتظاری...
وقتی که هی نه میشود، نه میشود،
نه...
وقتی که آری بوده، آری بوده، آری...
وقتی نمی خواهی که تنهایی
بمیری
اما میان زنده ها هم بی قراری
وقتی بمیری پیش از آن که مرده
باشی
باید به قدر زندگی طاقت بیاری
رضا احسان پور
همیشه همینطور است، تکرار می کنم:"دیگر تمام شد!" به دوستانم میگویم که دیگر ناراحتم نمیکند...و باز یک جمله...یک کلمه...یک تلفن بی وقت...یک ایمیل به وقت...یک مسج مهربان...یک مسج سرد...داغ...گرم...احمقانه و کلیشه ای...یا عمیق و دوست داشتنی، همه معادلات ِ بالا را به هم میزند. مثل قطاری که از دل یک تپه ی بلند آرام آرام و به سختی یا هوهو و چی چی خودش را بالا می کشد...از نفس افتاده و خسته...و یکباره از آن بالا رها میشود؛ یکباره برمیگردد همان جا که بود...
آن کسی که Roller Coaster های شهربازی ها را ساخته است حتما یکی بوده است مثل ِ من...یا شاید مثل تو...کسی که افتادن را، بازگشت را، تکرار را، و هیجان این همه را می شناخته است...می دانسته است...
قسمتی از یک نوشته ی بلند
نگارنده : لیلای لیلی
هیچ بهانه ای نداشت!
دیگر پای ماندنی هم نداشت
یک بازی کودکانه را بهانه کرد
دلم را در دستان گذاشت
و گفت:
یادم تو را فراموش!
و رفت..
اشتباه می کردم!
من یک همراه میخواستم
و او فقط یک همبازی...
باشد
یادم تو را فراموش!
اما به دلی که
یادت در خاطرش ماند
چه بگویم؟!
علیرضا اسفندیاری
در عمیق ترین نقطه ی دریا
غرق شده ام
و از آن پایین
تو را می بینم که مثل شهابی
از آسمانم عبور می کنی
و من هر چه بیشتر آرزویت می کنم
بیشتر غرق می شوم
کاظم خوشخو
به اختیار خودت آمدی
و به اختیار خودت رفتی .
این اجازه را قانون اختیار به تو می دهد ،
اما چه کسی
رد پاهای عمیق تو را
در من پاک می کند ؟
کاظم خوشخو
گاهی باید یاد گرفت،
همیشه دلی که برایت میتپد ماندگار نیست
باید یاد گرفت که قدر بعضی از لحظه ها را بیشتر دانست
باید یاد گرفت گاهی ممکن است آنقدر تنها شوی که هیچ چشمی
اتفاقی هم تو را نبیند !
ژوان هریس