روزی می رسد که خواهی فهمید
یک زن ، هر چقدر هم عاشق باشد؛
هر چقدر هم خود آزار
و هر چقدر هم دیوانه
سردی که ببیند؛
هر چقدر هم بی مقصد باشد
هر چقدر هم بی خانه
پای رفتنش فلج نمی شود
..!
میرود........!
ما مثل دفترهای قدیمی کاهی بودیم، دو به دو به هم چسبیده...
هر کداممان را که می کندند، آن یکی هم بیرون میزد از زندگی...
حالا سیمی مان کردند که با رفتن دیگری کک مان هم نگزد!
ناشناس
وقتی آدمها شمارا ترک میکنند
مانعشان نشوید
شما با کسانی که رهایتان می کنند آینده ای ندارید
آینده شما آنهایی هستند که در زندگیتان می مانند
و در همه حال همراه و همقدم شما هستند
"رومـن گـــــاری"
گفتن دوستت دارم ها
هیچ فایده ای ندارد!
باید آنها را،
روی سنگفرش خیابان نوشت...
شاید رهگذری خواند
دلش تپید،...
ماند و نرفت.
وگرنه،
گفتن های من،
همه را مسافر کرد...
بلاتکیلف یعنی من
وقتی مشق هر شبم
نوشتن از عشق کسی است
که نه می گوید برو
و نه ماندنم را می خواهد
کاظم خوشخو
هر کسی
یک امید
یک عصیان
یک از دست دادن
یک درد
یک تنهایی
یک اندوه
در خود دارد
زیرا از درون هر کس
یک نفر رفته است
و هر کاری که می کند
نمی تواند او را بدرقه کند
فاتح پالا/برگردان:سیامک تقی زاده
در میان روزها از "روز دوم"
بدم میآید...
روز دوم بیرحمترین روز است، با هیچکس شوخی ندارد، در روز دوم همهچیز منطقیست،
حقایق آشکار است و به هیچ وجه نمیتوان سر ِخود را شیره مالید...
مثلا روز اول مهر همیشه روز خوبی بود، آغاز مدرسه بود و خوشحال بودیم، اما امان از
روز دوم...روز دوم تازه میفهمیدیم که تابستان تمام شده است......
یا مثلا روز دوم بازگشت از سفر، روز اول خستگی در میکنیم، حمام میکنیم، اما روز
دوم تازه میفهمیم که سفر تمام شده است، طبیعت و بگو بخند با دوستان و عشق و حال
تمام شده است...
هرگاه مادر بزرگ نزد ما میآمد و یک هفته میماند، وقتی که بر میگشت ناراحت
میشدیم، اما روز دوم تازه میفهمیدیم که "مادر بزرگ رفت" یعنی چه؟
یا وقتی کسی از دنیا میرود، روز اول خدا بیامرز است و روز دوم عزیز از دست رفته!!
و اما جدایی...روزِ اول شوکهایم و شاید حتی خوشحال باشیم که زندگی جدیدی در راه
است... تیریپ مجردی و عشق و حال ور میداریم، اما دریغ از روز دوم، تازه میفهمیم
کسی رفته... تازه میفهمیم حالمان خوب نیست...تازه میفهمیم که تنهایی بد است...
باید روز دوم را خوابید...
باید روز دوم را خورد...
باید روز دوم را مُرد...
کیومرث مرزبان