تولدت مبارک مرد مردادی...
گرمای
مردادی تن تو
نفس
هر کسی را می گیرد
و
من
چه
عاشقانه
گرم
می شوم
می
سوزم
و
باز
هر
مرداد
عاشقت
می شوم انگار...
علیرضا اسفندیاری
+ یادمه پستی که واسه تولدت بعد ار عقد با فاطمه گذاشتی این بود
لعنت به دل آدم برفی
توش گفته بود می خواستم اما نشد...
هرچند که الان تغییرش دادی و این یعنی...
توی فیس بوک تا این عکس شعر رو دیدم یاد اون پست افتادم
اصلا آدم برفی دل نداره که تو لعنش کردی!
گاهی دلت می گیرد...
آنقدر با کسی خودمانی می شوی
که دیگر تو را به جا نمی آورد!
آن وقت با خودت می گویی:
ای کاش همان روز اول
از کنار این غریبه هم
عبور می کردم...
از کتاب مجموعه شعر «صدای
سکوت»
علیرضا اسفندیاری
همین که چمدانت را بر می داری، همه می پرسند می خواهی کجا بروی...
اما وقتی یک عمر تنهایی، هیچ کسی از تو نمی پرسد کجایی!
انگار همین چمدان لعنتی، تمام ترس مردم از سفر است. هیچ کسی از تنهایی تو نمی ترسد.
بخشی از کتاب: «مکالمه ی غیر حضوری»
نویسنده: علیرضا اسفندیاری
رو به روی من ایستاد و گفت: «می دونی چیه؟ تو مثل یه جاده
ی صاف می مونی... همه چیزت معلومه. برای همین آدم ها تو رو دور می زنن و به راحتی
از تو می گذرن. توی این دوره زمونه باید کمی پیچ و خم داشته باشی. منم مثل همه...
یه جورایی خسته کننده ای از بس صاف و ساده ای!»
این را گفت و مثل همه رفت.
راست می گفت. من از او دلگیر نبودم. پیش از او آدم های
زیادی این صاف و ساده بودنم را به رخم کشیده و به راحتی رفته بودند.
شده بودم یک جاده ی صاف وسط کویر... تک و تنها... سالها
همین طور بوده.
اما نمی دانم چرا هیچ کسی حتی یک لحظه درنگ نکرد تا بگویم،
می شود کنار این جاده ی صاف و بی انتها لحظه ای صبر کرد، و طلوع و غروب خورشید را
برای بارها و بارها نگاه کرد.
هر چند... عیبی ندارد. خودم این کار را می کنم. همیشه
خورشید را نگاه می کنم. او برای دیدن من همیشه به این جاده سر می زند...
بخشی از کتاب: مکالمه ی غیر حضوری
علیرضا اسفندیاری
آدم های کمی هستند که می
دانند ،
تنهاییه یک نفر حرمت دارد .
همین طور بی هوا سرشان را پایین نمی اندازند
و بپرند وسط تنهایی آن فرد..!
چون خوب می دانند که اگر آمدند ،
باید بمانند ؛
تا آخرش باید بمانند ؛
آنقدر که دیگر تنهایی وجود نداشته باشد .
وگرنه مسافرها همیشه موقع خداحافظی ،
تنهایی را هزار برابر می کنند...!
" مکالمه ی غیر حضوری _ علیرضا
اسفندیاری "
هیچ بهانه ای نداشت!
دیگر پای ماندنی هم نداشت
یک بازی کودکانه را بهانه کرد
دلم را در دستان گذاشت
و گفت:
یادم تو را فراموش!
و رفت..
اشتباه می کردم!
من یک همراه میخواستم
و او فقط یک همبازی...
باشد
یادم تو را فراموش!
اما به دلی که
یادت در خاطرش ماند
چه بگویم؟!
علیرضا اسفندیاری
گفتن دوستت دارم ها
هیچ فایده ای ندارد!
باید آنها را،
روی سنگفرش خیابان نوشت...
شاید رهگذری خواند
دلش تپید،...
ماند و نرفت.
وگرنه،
گفتن های من،
همه را مسافر کرد...
اگر بارها رها شدم
علیرضا اسفندیاری
در همین لحظه / در همین حوالی
این روزها
همه چیز تقصیر توست...
اگر بودی
هیچ کسی نمی توانست اینقدر
نبودن هایت را
به رخ من بکشد...
تو عشق را
به شایعه تبدیل کردی!
خوب می دانستم که او روزی
عاشق مرد دیگری بوده. یعنی اگر راستش را بخواهید، هنوز هم مطمئن نیستم که عاشق اش
هست، یا نیست. من را بیشتر دوست دارد، یا...
علیرضا اسفندیاری
بخشی از کتاب «مکالمه ی غیر حضوری»
من که می دانم