در عمیق ترین نقطه ی دریا
غرق شده ام
و از آن پایین
تو را می بینم که مثل شهابی
از آسمانم عبور می کنی
و من هر چه بیشتر آرزویت می کنم
بیشتر غرق می شوم
کاظم خوشخو
به اختیار خودت آمدی
و به اختیار خودت رفتی .
این اجازه را قانون اختیار به تو می دهد ،
اما چه کسی
رد پاهای عمیق تو را
در من پاک می کند ؟
کاظم خوشخو
چه خوب شد که آمدی
و چه خوب شد که این پنجره را برایم کشیدی
حالا دیگر
هیچ وقت فکر نمیکنم
درون چاهی تاریک گیر کرده ام
کاظم خوشخو
می دانم اتاقت پنجره ای دارد
و ناگزیری مرا یاد کنی
کسی را که یک روز
چون پنجره ای به شوقت باز شده بود
و با دست هایت
تا بی نهایت بستی اش
کاظم خوشخو
رفته بود اما
اهریمنی را با من همخانه کرده بود
دلم که می گرفت
نبودنش را به شکل خنجری می ساخت
فرو می کرد در قلبم
کاظم خوشخو
خاطرات روزهای با تو را
چطور فراموش کنم؟
وقتی خود من
یکی از خاطرات آن روزهایم
کاظم خوشخو
زیر آوار این لحظه های غریب
سوسوی هیچ ستاره ای برای من نیست
دلم گرفته
یک دلتنگی همیشگی مدام همراه من است
کاش تو را ندیده بودم
کاظم خوشخو
من چرا باید
تو را
دوست داشته باشم؟
خیلی به این سوال فکر کرده ام،
چرا؟
و تنها جوابی که به ذهنم رسیده
این است که بلد نیستم
دوستت نداشته باشم
" کاظم خوشخو "
آمدنت .. !
آه .. فکرش را هم نمی کنم
من تمام دعاهایم ، دست به دست هم داده اند
برای یک دیدار اتفاقی تو ..
" کاظم خوشخو "
بلاتکیلف یعنی من
وقتی مشق هر شبم
نوشتن از عشق کسی است
که نه می گوید برو
و نه ماندنم را می خواهد
کاظم خوشخو
جوابم را که نمی دهی
وانمود می کنم اهمیتی ندارد
نگاهم که نمیکنی
با لبخندی خودم را آرام می کنم
سرد که می شوی
می گویم مگر او با من چه نسبتی دارد؟
اما باور کن
شب از دست کارهایت
تا صبح آه می کشم
کاظم خوشخو