درد مـن تنهایـی ام نیـست ..
درد
مـن ایـن اسـت کـه هـر روز از خـودم مـی پرسم ،
مـگر
خـودش مـرا انتـخاب نـکرد ؟؟!
حـــالم گرفتــــه از این شــهر
کــــه آدم هایـش همچــون هوایش ناپایــدارنــد...
گــاه آنقـــدر پــاک کــه باورت نمی شود
گـــــاه آنقــــدر آلـــوده که نفســت می گیـــرد...!
شازده کوچولو می گفت : گل من
گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود
اما ماندنی بود...
این بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود!
شازده کوچولو
آنتوان دوسنت اگزوپری
شهامت می خواهد دوست داشتنِ کسی که
شاید هیچ وقت
هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد...!
+ و من چه شهامتی داشتم،اما با دلم جوری رفتار کرد که این شهامت رو حماقت محض میدونم
البته هیچ وقت از این حماقت پشیمون نیستم
اعتراف میکنم از وقتی رفته همش سعی کردم ازش متنفر بشم اما نشد
هنوزم میخام کنارم باشه
با اینکه دیگه نمیتونیم کنار هم باشیم اما میتونه توی ذهنم باشه
توی ذهنم نگهش میدارم چون هنوز ازش متنفر نشدم
امشب رفتم وبش واسش کامنت گذاشتم....
+ ما متولدین ماه مهر، بخواهیم هم، نمی تونیم راحت بگیم نه.
البته از نبودنش دلگیر نیستم و به آن عادت کرده ام؛ حتی وقتی خوب به این فقدان فکر می کنم، می بینم که چیزهای زیادی هم از آن یاد گرفته ام.
آری من یاد گرفته ام که هیچ فرقی نمی کند چقدر خوب و وفادار باشم، زیرا همیشه کسانی هستند که لیاقتش را ندارند...
من یاد گرفته ام کسانی را که دوستشان دارم خیلی زود از دست می دهم و کسانی را که بود و نبودشان برایم اهمیتی ندارد، همیشه در کنارم خواهم داشت...
من یاد گرفته ام که باید همیشه آنهایی که دوستشان دارم را با کلامی عاشقانه و نگاهی ملتمسانه ترک کنم، چون ممکن است دیگر هیچگاه نبینمشان ....»
سید حبیب گوهری راد / مقدمه" فراتر از بودن" / کریستین بوبن
إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبین
بدرستى که شیطان براى انسان دشمن بسیار آشکار است (یوسف ،5)
با اینحال بعضی از ما آدما از اونم میزنیم جلو و به قول معروف روی شیطونو سفید کردیم!!
مردى از اهل مصر خوشه انگورى نزد فرعون آورده و خواهش کرد آن را مروارید نماید.
فرعون آن را گرفته و بدرون خانه آمد و در این اندیشه بود که چگونه خوشه انگور را مى توان جواهر نمود!
در این میان شیطان به در خانه فرعون آمد و در را کوبید.
فرعون صدا زد کیست ؟
شیطان گفت : خاک بر سر خدائى که نمى داند در پشت در چه کسى است ، پس داخل خانه شد و خوشه را از فرعون گرفته و اسمى از اسماء خدا را بر آن خواند و خوشه انگور جواهر گردید.
آنگاه گفت : اى فرعون انصاف ده، من با این فضل و کمال شایسته ی بندگى نبودم ،ولى تو با این جهل و نادانى ادعاى خدایى مى کنى و مى گوئى من خداى بزرگ مردمم ؟!
فرعون پرسید: چرا آدم را سجده نکردى تا از درگاه قرب خدا رانده شوى ؟
گفت : زیرا مى دانستم که از صلب او مانند تو عنصر پلیدى بوجود مى آید
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم مست وقتی بوی گل میداد حس کردم
که این دیوانه پرپر میکند یک روز گلها را
خیانت قصهی تلخی است اما از که مینالم؟
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سرِ زلف پریشان نیست
چرا آشفته میخواهی خدایا خاطر ما را
نمیدانم چه افسونی گریبانگیر مجنون است
که وحشی میکند چشمانشآهوهای صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیدهتر کردی معما را
فاضل نظری
می گویند:
شاه
عباس از وزیر خود پرسید:
امسال
اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟
وزیر
گفت: الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند!
شاه
عباس گفت: "نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود می بایست کفاشان به مکه می
رفتند نه پینهدوزان...، چون مردم نمی توانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش می
پردازند، بررسی کن و علت آن را پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم.
پیری میگفت :
اگرمیخواهی
جوان بمانی دردهای دلت را فقط به کسی بگو که دوستش داری و دوستت داره
خندیدم
و گفتم :پس چراتو جوان نماندی؟
پیر
لبخند تلخی زد وگفت :دوستش داشتم دوستم نداشت.....