پاورقی های روزانه

پاورقی های روزانه

یه کپی پیست ساده
پاورقی های روزانه

پاورقی های روزانه

یه کپی پیست ساده

یاد حرفای بیتا مشفق افتادم

منم دارم بد میشم

چون دلم شکست

چون از کسی بدی دیدم که بدی در حقش نکردم

چون دیدم خوب بودن توی این دنیا چون ضرر چیزی نداره

چون دیدم آدما خیلی راحت ازت میگذرن انگار نه انگار که یه روزی اومدن توی زندگیت

پس باید بد بود

باید خودت از زندگی آدما بری بیرون قبل از اینکه بیرونت کنند

وقتی بد باشی دیگه حداقل پیش دل خودت شرمنده نبستی

شرمنده نیستی که چرا بخشیدی چرا مهربونی کردی ولی بد بهت جواب دادن

نمیخوام دیگه پیش دلم شرمنده باشم....


چرا وقتی میخوایم کنار هم بمونیم سر هم منت میذاریم؟!

یادته اون روز گفتی زهرا تو تنها کسی هستی که خودت هستی،نقش بازی نمیکنی،چاپلوسی نمی کنی

خوبه که اینجوری هستی و مثل بقیه اطرافیانم نیستی

حالا چی شده من شدم تنها کسیکه باهاش مشکل داری؟!

چون تحمل بداخلاقی منو نداره

چون تحمل عصبانیت منو نداری

مگه آدما قراره همیشه خوب باشند،مگه قراره آدما رو تا خوب هستند تحمل کنیم یا دوست داشته باشیم

چرا اگه شماها عوض شدین من باید بپذیرم و صبر کنم تا شرایطتون درست بشه و بشید همون آدم قبلی ولی من نباید تغییر کنم و همیشه باید همون آدم سابق باشم

اینکه از گروه واتساپ بیرون رفتم اینقدر سخت بود عصبانی بشی؟!

تازه خودت میدونی دلیلش هم چی بود


بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ آدمیزاد


به گمانم بزرگترین دارایی ِ زندگی ِ آدمیزاد، همین انسانهای اطرافش،

همین کسانی که برایت پیغام می گذارند...

که اعلام می کنند حواس شان به تو هست...

همین کسانی که با دو سه خط پیغام نشان می دهند چقدر دل شان پی ِ تو، دل ِ تو و درد ِ توست...

که چقدر خوب تو را می خوانند...

همین افرادی که پیگیرند...که نباشی دلگیرند...

همین آدم هایی که دلتنگ ات می شوند و بی مقدمه برایت می نویسند...

وقت هایی دو سه خط شعر می فرستند...

که بدانی خودت... وجودت... خوب بودن حال و احوالت برای کسی مهم است...

آدمیزاد چه دلخوش می شود گاهی، با همین دو سه خط نوشته...دو سه خط پیغام، از کسی حتی آن سر ِ دنیا...

حس ِ شیرینی ست که بدانی بودن ات برای کسی اهمیت دارد، نبودن ات کسی را غمگین می کند...

وقت هایی هست که می فهمی حتی اگر دلت پُر درد است، باید بخندی و شاد باشی، تا آدم هایی که دوستت دارند را، غمگین نکنی...

خواستم بگویم که چقدر این دارایی های زندگی ام،

این انسانها، برایم پُر ارزش ند...

که چقدر خوب است داریمشان

 

عمو امپراطور،آسیابان،سپیده جان ممنون که هستید...



دلم گرفته دوباره...

امشب از اون شبهای وحشتناکه!

از اون شبهایی ک یه بغض گلوم رو گرفته

دنبال یه بهونه هستم تا این بغض لعنتی رو بترکونم

دلم گرفته از آدمای این زمین خاکی

از آدمایی که فقط از دور قشنگ هستند

آدمایی که وقتی بهشون نزدیک میشیم میفهمیم اون کسی نبودن که نشون میدادن

دلم گرفته از آدمایی که میخواستن بهم نزدیک باشند ولی وسط راه جا زدند.

آخه فکر نمیکردند من اینجوری باشم.

توی تخیلات خودشون من رو یه جور دیگه دیده بودن حالا که فهمیدن من با خیالاتشون فرق  دارم تنهام گذاشتن

خدایا کاش میشد منو زودتر ببری از پیش این آدمها

اونجا پیش تو حتی اگه توی جهنم هم باشم راحت ترم....

هرگز نیا


قول بده که خواهی آمد
اما هرگز نیا!
اگر بیایی
همه چیز خراب میشود
دیگر نمی‌‌توانم
اینگونه با اشتیاق
به دریا و جاده خیره شوم
من خو کرده ام
به این انتظار
به این پرسه زدن ها
در اسکله و ایستگاه
اگر بیایی
من چشم به راه چه کسی بمانم؟

ــــــــــــــــــــــ
رسول یونان

+ می بینی یکی دیگه هم با این نوع دوست داشتنها با من هم عقیده هست


عشق آن اگر باشد


عشق آن اگر باشد که می‌گویند
دل‌های صاف و ساده می‌خواهد
...
عشق آن اگر باشد که من دیدم
انسان فوق العاده می‌خواهد !


علیرضا آذر

دوست داشتنت از دور


الان که فکر میکنم می بینم دوست داشتن از دور هم خوبه

میشه تو رو دوست داشته باشم ولی نداشته باشمت

پس چقدر خوبه که الان نیستی

چقدر خوبه که این دوماه دیگه اس ندادی

دوستت دارم خیلی زیاد

وقتی میای حس حسادتم تحریک میشه واسه همین لج میکنم و همه چیو خراب میکنم

اگه تو با فاطمه خوشبختی و شاد هستی من هم با یاد تو شاد و خوشحالم


خوشبخت باشی


میدونی از صبح تا حالا چندبار دلم خواست گوشی رو بردارم و یه پیام تبریک واست بفرستم

ولی گفتم بیخیال

اون که داره زندگیشو میکنه من پیام بدم یا ندم هیچ فرقی به حالش نداره فقط باز حال خودم گرفته میشه

حالم گرفته میشه اگه جواب بهم نده

چندباری هم دلم خواست بیام وبت اونجا کامنت بذارم و تبریک بگم ولی بازهم نتونستم

واسه همین تصمیم گرفتم همینجا بهت تبریک بگم

میدونی که مثل تو بلد نیستم ادبی حرف بزنم

پس ساده میگم

زندگیت همیشه شیرین باشه و خوشبخت باشی


براســتی

تویــی که میــگویی بـه او فکــر نکــن

خــودِ تــو 
بـه هــمان اوی خــودت
بــه هــمان اویــی کــه اما نیــست برایــت
فکــر نمیــکنی ؟!

"
آقای پاپیـون"


شاید شما میخواستی لوطی گری کنی و به جنس مونث بگی آبجی ولی من لفظ داداش رو بخاطر لوطی گری به کار نبردم

اگه به شما گفتم داداش واقعا میخواستم داداشم باشی

هرچند که مثل همیشه اشتباه کردم

اشتباه کردم که فکر میکردم با هرکسی رو بازی کنم اون هم همینجوریه

شاید شما دوست داشته باشی لوطی باشی و به هر جنس مونثی که میاد وبلاگت بگی آبجی ولی من عادت ندارم به هر جنس مذکری بگم داداش....

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن


لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن

لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست

لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم
لیلی مپسند این همه نابود شوم

لیلی بنشین، سینه و سر آوردم
مجنونم و خونابِ جگر آوردم

مجنونم و خون در دهنم می رقصد
دستان جنون در دهنم می رقصد

مجنون تو هستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام و باز فراموش کنی

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست

تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر یزند

تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود
تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود

ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو
دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو

آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست
این شعر ِ پُر از داغ ِ تو آتش زدنی ست

ابیاتِ روانی شده را دور بریز
این دردِ جهانی شده را دور بریز

من را بگذار عشق زمین گیر کند
این زخم سراسیمه مرا پیر کند

این پِچ پِچ ِ ها چیست،رهایم بکنید
مردم خبری نیست،رهایم بکنید

من را بگذارید که پامال شود
بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود

من را بگذارید به پایان برسد
شاید لَت و پارَم به خیابان برسد

من را بگذارید بمیرد،به درَک
اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک

من شاهدِ نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم

حرفت همه جا هست،چه باید بکنم
با این همه بن بست چه باید بکنم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سَرم آوردند

من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند
در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند

این دغدغه را تاب نمی آوردند
گاهی همگی مسخره ام می کردند

بعد از تو به دنیای دلم خندیدند
مردم به سراپای دلم خندیدند

در وادیِ من چشم چرانی کردند
در صحن ِ حَرم تکه پرانی کردند

در خانه ی من عشق خدایی می کرد
بانوی هنر، هنرنمایی می کرد

من زیستنم قصه ی مردم شده است
یک تو، وسط زندگیم گم شده است

اوضاع خراب است،مراعات کنید
ته مانده ی آب است،مراعات کنید

از خاطره ها شکر گذارم، بروید
مالِ خودتان دار و ندارم، بروید

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند

من از به جهان آمدنم دلگیرم
آماده کنید جوخه را، می میرم

در آینه یک مردِ شکسته ست هنوز
مرد است که از پا ننشسته ست هنوز

یک مرد که از چشم تو افتاد شکست
مرد است ولی خانه ات آباد، شکست

در جاده ی خود یک سگِ پاسوخته بود
لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود

بر مسندِ آوار اگر جغد منم
باید که در این فاجعه پرپر بزنم

اما اگر این جغد به جایی برسد
دیوانه اگر به کدخدایی برسد

ته مانده ی یک مرد اگر برگردد
صادق،سگ ولگرد اگر برگردد

معشوق اگر زهر مهیا بکند
داوود نباشد که دری وا بکند

این خاطره ی پیر به هم می ریزد
آرامش تصویر به هم می ریزد

ای روح مرا تا به کجا می بری ام
دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام

می سوزم و می میرم و جان می گیرم
با این همه هر بار زبان می گیرم

در خانه ی من پنجره ها می میرند
بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند

این پنجره تصویر خیالی دارد
در خانه ی من مرگ توالی دارد

در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست
آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست

بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام
آتش به دهانِ خانه انداخته ام

بعد از تو خدا خانه نشینم نکند
دستانِ دعا بدتر از اینم نکند

من پای بدی های خودم می مانم
من پای بدی های تو هم می مانم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند

آواره ی آن چشم ِ سیاهت شده ام
بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام

هر بار مرا می نگری می میرم
از کوچه ی ما می گذری، می میرم

سوسو بزنی، شهر چراغان شده است
چرخی بزنی،آینه بندان شده است

لب باز کنی،آتشی افروخته ای
حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای

بد نیست شبی سر به جنونم بزنی
گاهی سَرکی به آسمانم بزنی

من را به گناهِ بی گناهی کشتی
بانوی شکار، اشتباهی کشتی

بانوی شکار،دست کم می گیری
من جان دهم آهسته تو هم می میری

از مرگِ تو جز درد مگر می ماند
جز واژه ی برگرد مگر می ماند

این ها همه کم لطفی ِ دنیاست عزیز
این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز

دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم
با هر کسِ همنام ِ تو درگیر شدم

ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن
ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن

یادش همه جا هست،خودش نوش ِ شما
ای ننگ بر و مرگ بر آغوش شما

شمشیر بر آن دست که بر گردنش است
لعنت به تنی که در کنار تنش است

دست از شب و روز گریه بردار گلم
با پای خودم می روم این بار گلم

علیرضا آذر

اینجا بشنوید

+ فردا سالروز عقد تو و فاطمه هست

تبریک میگم رفیق...


بخدا می سپارمت


گفته بودم که تو را 
من، به خدا بسپارم

لیک، من می ترسم 
این دعا ، 
جنس شکایت باشد

ای رها کرده تو آیین وفا
راستی پیش خدا
پاسخی ، بابت بشکستن دل ،
خواهی داشت ؟

حاصل جور تو را 
من نگفتم به خدا
در دل خسته ی من بود، 
خودش می داند


کیوان شاهبداغی


خوش به حال من


واپسین سخن این بود که گفت: «خوش به حالِ من که برای تو می‌نویسم»... چیز دیگری می‌ماند برای گفتن یا نگفتن؟


محمد فائق

آدم ِ کتبی


نمی دانم چرا همیشه کتبی ام بهتر از شفاهی بود؟! آدم ِ کتبی که من باشم پای تلفن هیچ حرفی برای گفتن ندارد...حوصله اش سر می رود...موضع ش سکوت است...دل دل می کند هرچه زودتر مکالمه تمام شود...گوشی را بگذارد و برود حرف هایش را بنویسد و بفرستد برای او...برای همان اوی دوست داشتنی ِ پای تلفن...
آدم ِ کتبی که من باشم دنیای مجازی را به آن بیرون ترجیح می دهد، عاشق ِ اس ام اس بازی و ایمیل و چت کردن است...بیست و چهار ساعت شبانه روز در وایبر و واتس اپ آنلاین است....دوست دارد آن لحظات ِ شیرین را ثبت کند، نگه دارد جایی...تا هر وقت که دلش خواست و دلتنگ ِ یار شد به آخرین نوشته رجوع کند و دلش غنج برود...آدم ِ کتبی که من باشم قادر است صد و پنجاه خط، نامه ی فدایت شوم بنویسد بی آنکه حتی یک خط از حرف ها تکراری شود...اما یک "دوستت دارم" ساده را پشت تلفن دریغ می کند...نمی دانم چرا...ما آدم های کتبی؛ از رو در رو حرف زدن بیزاریم...عوض ش تا دلت بخواهد اهل نامه نگاری هستیم...می توانیم سه ساعت ِ تمام چت کنیم و خسته نشویم اما یک خط در میان پاسخ ِ تماس های موبایل مان را با اس ام اس بدهیم... آدم ِ کتبی همیشه در کیف ش کاغذ و خودکار دارد...آدم کتبی، کتبی است دیگر...کاریش نمی شود کرد...
و چه خوب کسی وارد زندگیت شود که هیچوقت لذت خواندن تکست های عاشقانه اش را از تو دریغ نکند !! که بداند ارزش ِ آن اس ام اس "دوستت دارم"، از هزار ساعت مکالمه ی تلفنی بیشتر است برایت !!

مینی مخاطب خاص 

مراقب باش


وقتی کسی را برای ورود به زندگی ات انتخاب می کنی، خیلی مراقب باش. چون آدم ها برای وارد شدن به قلبت، از تو اجازه می گیرند. اما موقع رفتن... وقت خداحافظی که می شود، چنان می روند که انگار نه انگار روزگاری در خانه ی قلب تو زندگی می کردند.
بی محابا می روند و تو می مانی و یک خانه ی خالی که گاهی مهمانش آنقدر برای رفتن عجله داشته، که خاطراتش را جا گذاشته و در خانه را هم شکسته است.

بخشی از کتاب: مکالمه ی غیر حضوری
علیرضا اسفندیاری

گاهی...


گاهی غرور یا شایدم خجالت اجازه نمیدهد آدم بیشتر از یک جمله خواهش کند !!

گاهی آدم تمام احساسش تمام دلتنگی و خواسته اش را در همان یک جمله میگنجاند !!

گاهی آدمی
هزار بار میمیرد
تا فقط آن یک جمله را بگوید !!

پس بیاییم 
از آن خواهش از آن یک جمله 
براحتی نگذریم ...

"آقای پاپیـون"


+ وقتی اون خواهش،اون احساس،اون دلتنگی رو نادیده میگیرید

منم یاد میگیرم که اسمتون رو خط بزنم...

 

باید روی بعضی اسمها خط کشید


بعضی وقتا باید روی بعضی اسمها خط کشید


یکی تــــــو  که مثلا دوستم داشتی


یکی هم مسعود که مثلا داداشم بود


هنوز هم هستند دوستانی که با وجود مشغله زندگی یادم هستند


 و اگه یه روزی سراغشون برم درب خونشون رو نمی بندند



گُنه از کیست ؟


عاشقم،
اهل همین کوچه ی بن بست کـناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا ؟
طاقتِ آغاز کجا ؟

تو به لبخند و نگاهی …
منِ دلداده به آهی
بنشستیم،
تو در قلب و
منِ خسته به چاهی

گُنه از کیست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ی دیدار ؟

کاش می شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت، همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب، تو را تنگ در آغوش بگیرم...

رحمان نصر اصفهانی


+ تصویر منو یاد تو میندازه
یاد پست اول تیرماه 91...

 

دوستی های یک طرفه

گفته بودم که از دوستی های یک طرفه بیزارم؟ گفته بودم که یک بار، دوبار، در نهایت سه بار حال یک نفر را میپرسم و برایم واقعا از ته دل مهم است که حالش خوب باشد، که مراوده کنیم باهم، که با هم در ارتباط باشیم اما اگر جواب درست وحسابی دریافت نکنم، دیگر برایم ان رابطه مرده است، دیگر حوصله توجیه کردن ها را ندارم، اصلا توجیهی لازم نیست ،وقتی کسی دلش نمیخواهد با تو در ارتباط باشد اصرار بیجا هم دیگر فایده ای ندارد...این که آدمی در دوستیش حس مالکیت داشته باشد هم شاید بدترین نوع دوستی کردن باشد اما این که کسی تمام توجهش را به آدم های دیگر که دوستش هم هستند بدهد اما به تو که دوستش هستی و تو را دوستش می نامد توجهی نداشته باشد، این یعنی یک طرفه بودن همه چیز و جای ناراحتی دارد، و این میشود که در دوستی هایم حسادتی ندارم، مالکیتی ندارم،اما نمیتوانم تا همیشه در برابر بی توجهی جوری وانمود کنم که نمیفهمم، متوجه نیستم و خودخواسته خودم را به کوری بزنم و بمانم...همیشه هم نباید ماند اما گاهی هم باید گذاشت و رفت تا نبودنت حس بشود تا حسرت بودنت بر دل بعضی آدم های دوست نما بماند...

ریزنویس



مرگ تدریجی یک رویا



میدونی کاش همون روز که گفتی قراره با فاطمه ازدواج کنی همه چیو بین من و خودت تموم میکردی

نه اینکه روزی که رفتی آزمایش خون بهم اس بدی و بگی زهرا من فاطمه رو نمیخوام

نمیگفتی یه راه جلوی پام بذار تا ردش کنم

اصلا کاش من اون حرفا رو باور نمیکردم

کاش باور نمیکردم که تو منو دوست داری و ازدواجت با فاطمه از سر اجبار هست

کاش یه دختر احساساتی زودباور نبودم که هرچی میگفتی رو باور کنم

همون روز آزمایش خون با برادر فاطمه دعوات شد واسه همین قهر کردی و گفتی قید ازدواج رو زدم

خب میتونستی قید ازدواج با فاطمه رو بزنی نه اینکه به من هم بگی من دیگه نمیخوام ازدواج کنم

یادمه شب نیمه شعبان بود که باز بهم اس دادی

گفتی زهرا فردا باید برم واسه حرفای آخر گفتی میخوام واسش شرط بذارم تا خودش منو رد کنه چون رفته بودی خواستگاریش و اگه خودت فاطمه رو رد میکردی یعنی فاطمه یه ایرادی داره واسه همین دیگه واسش خواستگار نمیاد

بهت گفتم هرچی خیر هست پیش میاد 

فرداش که رفتی یادته بهت چی اس دادم

گفتم بگذار ابر سرنوشت هرچقدر میخواهد ببارد ما چترمان خداست

وقتی گفتی همه چی تموم شده و قراره 18 تیر عقد کنی داشتم دیوونه میشدم ولی نمیتونستم کاری کنم

به قول خودت من بجز یه شماره موبایل دسترسی دیگه نداشتم در حالیکه فاطمه آدرس خونتو داشت و اون مدت در خونت اومده بوده...

اون شب تا آخر شب اس دادیم 

گفتی توی دنیا مرد وجود نداره،همه نامردن حتی خود من

شما مردا چرا وقتی میخواین از زندگی یه دختر برید بیرون یاد این حرفا میفتین قبلش که همش دم از مردونگی میزنید!

اون شب گفتی دیگه بهت اس ندم منم قبول کردم

نه اینکه واسم راحت بوده و هست

هنوزم شماره هاتو دارم،هنوزم دلم تنگ میشه و دوست دارم بهت پیام بدم ولی میگم نه درست نیست

دلم نمیخواد زندگی یه زن رو خراب کنم

نمیخوام احساس کسی رو به بازی بگیرم

آخرین پیام رو به وبلاگم فرستادی

اینکه قسمت فاطمه بودی و اینکه بعد از دیدن من نظرت نسبت به فاطمه عوض شده بود ولی از روی اجبار با فاطمه ادامه دادی

و اینکه خواستی دیگه بهت اس ندم چون نمی خواستی فاطمه بهت مشکوک بشه

منم قبول کردم دیگه بهت اس ندادم و شماره هاتو پاک کردم

آخرین کامنتی هم که توی وبلاگت گذاشتم واسه روز تولدت بود.

و کاش همینجا همه چی تموم میشد...

ولی تموم نشد

من که شماره هاتو پاک کرده بودم و حتی توی ذهنم هم نداشتم

ولی شب بیست و سوم ماه رمضون،دقیقه ی بیست و سوم بهم اس دادی

"برای چراغ همسایه ات هم نور آرزو کن بی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد "

آخرش هم اسم خودتو نوشتی

نمیدونستم چی بهت بگم

اصلا انتظارشو نداشتم،فقط فرداش بهت گفتم قرار بود شماره هم رو پاک کنیم پس چرا اس دادی؟

باز گذشت،همیشه به وبلاگت سر میزدم و کامنتها رو میخوندم

هر از گاهی هم از سهبا درموردت می شنیدم

تا اینکه توی مهرماه باز اس دادی

این دفعه میخواستی بگی یه برنامه تلویزیونی شبکه چهار رو ببینم

وقتی نوشتم شما

خودتو معرفی کردی و گفنی به همه مخاطبای گوشیت پیام دادی

ولی اینجوری نبود چون از سهبا پرسیدم اون از همچین پیامی بی خبر بود

بعد گفتی شنیدم شیراز زلزله اومده نگران شدم اس دادم

گفتم اون زلزله ای که منو داغون کرد توی تیرماه اتفاق افتاده بود

بازم قرار شد دیگه بهم کاری نداشته باشیم

تا اینکه توی تابستون توی مسنجر اومدی چت کردی

هربار که خواستم قید تو رو بزنم خودت برگشتی

ولی الان حدود دوماه هست که ازت توی گوشیم خبری نیست

نمیدونم تا کی ولی امیدوارم دیگه سراغم نیای


+ میدونی یه وقتایی یه چیزایی باعث میشه سر دوراهی بمونی

مثل شنیدن یه جمله دوستت دارم

اگه اینو ازت نشنیده بودم هروقت که برمیگشتی قبولت نمیکردم