پاورقی های روزانه

پاورقی های روزانه

یه کپی پیست ساده
پاورقی های روزانه

پاورقی های روزانه

یه کپی پیست ساده

اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم ...


ما زنان وقتی عاشق می شویم همه ی قلب و وجودمان را به مرد محبوبمان
می سپاریم آنگونه همه زیبایی ها و لذات دیگر در رابطه با او معنا می یابند ...

اما شما مردان وقتی عاشق می شوید تنها قسمتی از قلب و وجود خود را در اختیار زن محبوبتان می گذارید .. بقیه را برای موفقیتها و کسب قدرتها و خودخواهی خود نگه می دارید.

حرفی نیست شاید اگر ما هم مرد بودیم چنین می کردیم اما آنچه از شما
می خواهیم این است که آن قسمتی از قلبتان را که به ما سپردید دیگر ملعبه
هوسبازی هایتان نکنید!

ما به همان سهم هر چند کوچک ... اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم ...

از کتاب جان شیفته /رومن رولان

عشق یعنی هیولا




عاشق هر کسی که شدی اگه واقعا عاشقش باشی و دوستش داشته باشی دیگه نمیتونی فراموش ش کنی، واسه همینه که به نظر من عشق یعنی هیولا...تا وقتیکه کسی رو دوست نداشته باشی راحتی، اما همین که عاشقش شدی کوه غصه میاد سراغ ت !!


از متن کتاب من گنجشک نیستم _ مصطفی مستور

"فیس بوک" کشور است


این روزها بیشتر مخاطب خاص رو میخونم

این مطلب هم از اونجاست

"فیس بوک" رفیق ِ ساعت های تنهایی آدم است. در انتهای شب وقتی به خانه بر می گردی انگار کسی انتظارت را می کشد...با اشتیاق به دیوارت سر می زنی تا ببینی او، آن مخاطب یا مخاطبان مستتر، نظرشان چه بوده است؟ بر دیوارهای خانه‌ات (home) چه نوشته‌اند؟در صفحه‌ ی چت چه خبر است؟ کسی هست که حوصله اش را داشته باشی و گپ و گفتی بکنی؟ در صفحه‌ ی متحرکی که از برابرت می گذرد دیگران چه می کنند؟!
"
فیس بوک" کشور است، شهر است، شب است، میعادگاه عاشقان است، نمایشگاه است، مجلس شعر خوانی و داستان خوانی است ، تلنگری به ذهن است، نوعی دورهمی است و مهم ‌تر از همه یک کافه‌ است. هر ساعتی که واردش بشوی دوستانی حضور دارند. گروهی به تازگی رفته‌اند و هنوز ته سیگارشان دود می کند و عده‌ ای تک تک وارد می شوند...خلاصه‌ ی کلام دوستان رفیق خوب ساعت‌ های تنهایی اندوه و دلخوشی است و البته اعتیاد آور و دوست داشتنی.
عباس مخبر

رابطه از راه ِ دور


بازم مخاطب خاص میگه: 

به گمانم "لانگ دیستنس ریلنشن شیپ" یا همان "رابطه از راه ِ دور"، خطرناک ترین نوع ِ رابطه باشد...رابطه ای که مَجاز است نه واقعی...رابطه با اسکایپ و وایبر و وی چت...رابطه ای که با خیال شکل میگیرد، تخیل نقش مهمی دارد در شکل گیری اش...شناخت کمی از او داری...در واقع هیچوقت خوب نمی شناسی اش...داری با کسی در ذهن ت زندگی می کنی...خود ِ واقعی اش را هرگز نمی بینی و نمی شناسی...خودت را گول می زنی...از او بتی می سازی و عاشق آن شخصیت ساخته پرداخته ی ذهن ت می شوی...با اوی خیالی زندگی می کنی...قدم می زنی...شام می خوری...می خوابی...بیدار می شوی...اما هیچوقت عطر تن ش را نمی فهمی...گرمی دست ش را حس نمی کنی...تنها صداست و تصویر پشت مانیتور...مثل این می ماند که عاشق مجری یکی از برنامه های تلویزیون شده باشی...وقت های دلتنگی کنارت نیست و باید بالش ت را جای او بغل بگیری...

رابطه ای، رابطه است که طرف ت پیش ات باشد...در دسترس باشد، نه آنکه فرسنگ ها با هم فاصله داشته باشید، نه آنکه تو این سر دنیا باشی و او آن سر دنیا...حضور شخص، آن هم واقعی، مهمترین رکن دوستی است...دنیای مَجاز دنیای سوتفاهم هاست...با تایپ کردن و فرستادن ِ اسمایلی های دو نقطه دی و قلب و کیس و هاگ نمیشود او را از آن چه در دلت می گذارد با خبر کنی...نمی شود احساس ت را نشان دهی...رابطه ای رابطه ست که وقت ِ ناراحتی، مطمئن باشی یک ساعت ِ دیگر کنارش هستی، دست ش را می گیری، حرف می زنید و دلخوری رفع می شود...در لانگ دیستنس ریلنشن شیپ آن که تخیل قوی تری دارد، روز به روز به دیگری وابسته تر می شود و آن دیگری اما دور تر...

این نوع رابطه را ببوس و کنار بگذار...عاشق شو...عاشق ِ آدم ِ واقعی...کسی که هر وقت بخواهی می توانی صدای قلب ش را بشنوی...دست ش را بگیری...رابطه ی مجازی، خیال است، واقعیت ندارد...به مفت نمی ارزد...خطرناک است...تنها مازوخیسم وار خودت را آزار می دهی و هیچ چیز جز مچاله شدن، نصیب ات نمی شود...

مثل Roller Coaster



همیشه همینطور است، تکرار می کنم:"دیگر تمام شد!" به دوستانم میگویم که دیگر ناراحتم نمیکند...و باز یک جمله...یک کلمه...یک تلفن بی وقت...یک ایمیل به وقت...یک مسج مهربان...یک مسج سرد...داغ...گرم...احمقانه و کلیشه ای...یا عمیق و دوست داشتنی، همه معادلات ِ بالا را به هم میزند. مثل قطاری که از دل یک تپه ی بلند آرام آرام و به سختی یا هوهو و چی چی خودش را بالا می کشد...از نفس افتاده و خسته...و یکباره از آن بالا رها میشود؛ یکباره برمیگردد همان جا که بود...

آن کسی که Roller Coaster های شهربازی ها را ساخته است حتما یکی بوده است مثل ِ من...یا شاید مثل تو...کسی که افتادن را، بازگشت را، تکرار را، و هیجان این همه را می شناخته است...می دانسته است...


قسمتی از یک نوشته ی بلند

نگارنده : لیلای لیلی

از ما که گذشت



از ما که گذشت
به شما اگر رسید
به جای ما
روزی
هزار وعده
دوستش داشته باشید!

بهمن‌ عطایی

مسخ تو شدم...


مخاطب خاص میگه: 

جایی گفته بودم روابط مجازی خطرناک ترین روابط هستند؛ حالا اما به یقین می گویم روابط مجازی میتواند مرگبار هم باشد، دست ِ تو نیست که چه اتفاقی خواهد افتاد...هرچقدر هم که آدم ِ عاقل و محافظه کاری باشی، این ناخودآگاه ِ وجودت است که مسخ میشود...مسخ ِ کسی که تا به حال ندیده ای، حتی صدایش را نشنیده ای...حتما برایت پیش آمده تا به حال...که حال ت خوب نبوده و پای سیستم نشسته ای، چشم ات به متنی خورده که با حال و هوای آن روزت سازگاری عجیبی داشته...با نگارنده همذات پنداری کرده ای و خوشحال شده ای که بالاخره یکی هست در این دنیا که دقیقا امروز، همین ساعت، همین لحظه، دغدغه ی ذهنی مشابه من داشته...کنجکاو می شوی در موردش بیشتر بخوانی...بخوانی و بخوانی...به این خواندن ها ادامه میدهی و پیغام ها شروع می شود...وقتی به خودت می آیی که دیگر کار از کار گذشته، مسخ شده ای...مسخ آن طرف شده ای.. 

ادامه مطلب ...

یادم تو را فراموش!


هیچ بهانه ای نداشت!

دیگر پای ماندنی هم نداشت

یک بازی کودکانه را بهانه کرد

دلم را در دستان گذاشت

و گفت:

یادم تو را فراموش!

و رفت..

اشتباه می کردم!

من یک همراه میخواستم

و او فقط یک همبازی...

باشد

یادم تو را فراموش!

اما به دلی که 

یادت در خاطرش ماند

چه بگویم؟!


علیرضا اسفندیاری

عشق را خاطره نکنیم



عشق را خاطره نکنیم...که خاطره، ویران کردن حال است و ویران کردن حال، از میان بُردن ِ تنها بخش کاملا زنده و پرخون ِ زندگی: عشق.
اگر دوست داشتن، به یک مجموعه خاطره ی مجرد تبدیل شود، دیگر این خاطرات از جنس ِ عشق و دوست داشتن نیستند و از آنجا که انسان، محتاج دوست داشتن است و دوست داشته شدن، در این حال، علیرغم زیبایی خاطرات، انسان محتاج به دوست داشتنی نو – دوست داشتنی دیگر - نیازمند میشود و پناه میبرد و این، عشق نخستین را ویران میکند، بی آنکه شبه عشق دوم بتواند قطره ای از خلوص و عطر و رنگ و شفافی و جلای عشق نخستین _ یا تنها عشق _ را داشته باشد...

یک عاشقانه ی آرام __ نادر ابراهیمی

باید مراقب بود


همیشه باید مراقب بود. مراقب زنان و مردانی که زودتر از دیگران عشق را حس می کنند، درد را میفهمند و آمدن مصیبت را میبینند. آنها عجیبند. گم و کلافه اند. نگاهشان نگران است و دلشان بیقرار است. گاهی بی وقفه سوال می پرسند و گاهی مدام سکوت می کنند. آدم هایی هستند که باور نمی شوند. انگار ته دنیا ایستاده اند و رو به مردمی که سر دنیا نشسته اند دست تکان می دهند و چیزهایی را فریاد می زنند و دست هایشان را تکان می دهند. انگار آنها را انداخته اند توی یک استخر شیشه ای سرپوش دار و آنها با چشم های از وحشت درآمده مشت های باز هی می کوبند به دیواره های شیشه ای و خفه می شوند.
همیشه باید مراقب بود؛ مراقب مردان و زنانی که زودتر از دیگران حل می شوند در یک نگاه و کلام ساده و هیچ هم کسی نمیفهمد. مراقب آنها که میدانند تمام شدنشان نزدیک است و بی صدا و بی گلایه و بی انتظار می نشینند تا وقتش برسد. باید مراقبشان بود، کمی بیشتر بهشان توجه کرد، کمکشان کرد غرق نشوند، حنجره شان را پاره نکنند. باید دست هایشان را گرفت و بهشان لبخند زد. باید آهسته آهسته نوازششان کرد و فهمیدشان. باید بغلشان کرد و کنار گوششان آرام آرام زمزمه کرد که نترس! آرام باش. میفهمم. باید مطمئنشان کرد که تمام نمی شوند، که جلوی مصیبت را با هم می توان گرفت که خراب نشود روی سرشان. باید دلگرمشان کرد.باید همیشه مراقب آنها بود.
شبنم کهن چی

از یک جایی به بعد



از یک جایی به بعد آدم یاد می گیرد با زخمهایش بسازد. با آدمها بسازد. با دوست و دشمنش بسازد، با مرد و نامردش بسازد. با خاطراتش حتی، بسازد. از یک جایی به بعد یاد میگیرد آدم دست بیندازد دور گردن خودش، دور گردن زندگی با زندگی آشتی کند با خودش مهربان شود. از یک جایی به بعد یاد می گیرد زمین خوردن و بلند شدن را، اینکه موقع بلند شدن دستش به زانوی خودش باشد نه شانهء دیگری. یاد می گیرد خودش را گول بزند هی تکرار کند این هم می گذرد. از روز اول که آدم بلد نیست این سازش را . بلد نیست سنگ باشد تحمل کند دم نزند کم کم یاد می گیرد، بلد می شود.


+ کاش منم زود یاد بگیرم سنگ شدن رو...


بیشتر غرق می شوم


در عمیق ترین نقطه ی دریا

غرق شده ام

و از آن پایین

تو را می بینم که مثل شهابی

از آسمانم عبور می کنی

و من هر چه بیشتر آرزویت می کنم

بیشتر غرق می شوم

 

کاظم خوشخو

برج ایفلی شده،تنهایی



برج ایفلی شده

تنهایی،

غم ها اگر نمی روند

سخت است دل کندن 

از این پاریسی که نبودنت

در من ساخته است

کاظم خوشخو



به گل نشستم


مثل کشتی که فکر میکند 

دریا عمیق است 

پیش می رود

دریا عقب می کشد

و کشتی به گل می نشیند

به گل نشستم 

در دریای عشق تو

کاش به این زودی

پا پس نمی کشیدی

علیرضا اسفندیاری
«مجموعه شعر صدای سکوت»

نگو دوستت دارم


نگو دوستت دارم

انسان
این واژه را می شنود
واژه
از پوستش
ردمی شود
با نگاهی
پایین می رود
اسب های قلبش
شیهه می کشند
تندتر می دوند
بر سینه اش
محکم تر
سُم می کوبند

نگو دوستت دارم
انسان باور می کند
افسار اسب وحشی را
به دستت می دهد
به تو تکیه می کند
در آغوشت
اشک می ریزد
یال هایش را می دهد
تو شانه کنی
انسان باور می کند
و عشق
دردناک ترین اعتقاد است
اعتقادی که با سیلی
پاک نمی شود
با خیانت
قوت می گیرد
با اهانت
راسخ تر می کند

به انسان نگو
دوستت ندارم
ضربانش کند می شود
پای اسب هایش
می شکند
اسب ها
بر زمین می افتند
درد می کشند
انسان می باید
حیوان را 
راحت کند

انسان عرق می ریزد
اشکهایش
در بالشت
جمع می شود
عطر موهایت را
حبس می کند
نفس نمی کشد
بالشت را
روی سینه اش
میگذارد
به قلبش
گلوله می زند
بخار گرم
از گلوی اسب ها
بالا می رود
از دهانشان
بیرون می جوشد
سینه ی انسان
سبک می شود
اسب ها
به سمت کوهستان دور
می دوند
سم هایشان
صدا ندارد 
یال هایشان
یخ بسته
شیهه می‌کشند
صدایشان را
کوه
پس نمی‌دهد
عشق
از دست می رود 

انسان گناه دارد
نگو دوستت دارم
انسان باور می‌کند
نگو دوستت ندارم
.
.
.
رضاثروتی/ پاییز 1392


تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام


شاید فراموشت شدم شاید دلت تنگه برام

شاید بیداری مثل من به فکر اون خاطره ها

شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها

بگو تو هم خسته شدی مثل من از فاصله ها

با هر قدم برداشتنت فاصله بینمون نشست

لحظه ای که بستی درو شنیدی قلب من شکست

یادت میاد که من کیم همون که میمیره برات

همونی که دل نداره برگی بیفته سر رات

نمی تونم  دورت کنم لحظه ای از رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

از کی داری تو دور میشی از من که میمیرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیفته سر رات

بگو من از کی بگیرم حتی یه بار سراغتو

دارم حسودی میکنم به آینه اتاق تو

کاش جای اون آینه بودم هر روز تو رو می دیدمت

اگر که بالشت بودم هر لحظه می بوسیدمت

 

ماه را به هیچکس نمیدهم!



هیچ وقت یکی را

با همـه وجودت دوست نداشته باش
یک تـکّه از خودت را نگه دار
برایِ روزهایی که هیچ کَس را
به جز خودت نداری ...

 هـاراکی مـوراکامی

Don't hurt me


آدم هایی هستند که میدونن دوسشون داره یکی، میدونن تمام رفتارهای یکی از سر عشق هست و نه عادت، اما به روی خودشون نمیارن. انگار دچار جوری مرض باشن که بخوان از کسی سواستفاده احساسی کنند، انگار بخوان از این که کسی بهشون توجه ویژه داره احساس غرور و اعتماد بنفس کنند و لذت ببرند ، تا جایی پیش میره که طرفشون رو روز به روز وابسته تر میکنن تا اونجا که حتی به عشقش معترف بشه و تازه اینجا هست که میزنن زیر همه چی که ای آقا من تنها و تنها روی تو حساب یه دوستی عادی باز کرده بودم و ما نمیتونیم پیش بریم و از این جور صحبت هایی که این روزها به گوش خیلی ها آشنا شده.تو گویی این بیماری روز به روز واگیرش بیشتر می شود و تعداد بیشتری آدم رو به خود آلوده کند. همین میشود که حرمت دوست داشتن هم از بین می رود، عشق تنها به داستان توی کتاب ها تعلق خاطر پیدا می کند، آدم ها بهم بی اعتماد می شوند. می گویم مگر انسانیت چه کم دارد که برای زندگی همچین مسیرهای رذیلت باری را انتخاب کرد؟ راستش آنقدر این روزها از این داستان ها می شنوم که دیگر مرز بین داستان و واقعیت را هم گم کرده ام. نمیدانم بی اعتماد شدن چه مزیتی دارد که این روزها همه می خواهند دچارش شوند...مگر دوست داشتن چقدر تلخ است که تنفرو بی عشقی آنقدر شیرین شده است...می خواهم بگویم که شما را به خدا اجازه ندهید این طور بشود، اجازه ندهید احساسات آدم ها اینطور فرو ریزد همچون فروریختن ارگ بم زیر بار زلزله سهمگین...مگذارید احساسات آدم ها زیر بار زلزله بی عشق شدن و بی اعتمادی فرو ریزد و همه زندگیشان بر سرشان به ناگاه آوار شود


ریزنویس

اختیار



به اختیار خودت آمدی

و به اختیار خودت رفتی .

این اجازه را قانون اختیار به تو می دهد ،

اما چه کسی

رد پاهای عمیق تو را

در من پاک می کند ؟


کاظم خوشخو

تنهایی یعنی



وقتی انسان ها از تنهایی می نالند،

منظورشان این نیست که اطرافشان خلوت است
تنهایی این است که هیچکس نمی فهمد چه می گویند !

آیزایا برلین