این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم...
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر ِ من نیست...
با این همه شرمنده ی توأم؛
خانه ام
در مرز ِ خواب و بیداری ست
زیر ِ پلک ِ کابوس ها
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی آید...
رسول یونان
هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟
آیــا تـو هـم هر پــرده ای را تا گشودی
از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟
اصـلا بـبـیـنـم تـا بـه حـالا صـخــره بودی؟
از زیـــر امــــواج آســـمـان را تــار دیدی؟
نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟
از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟
در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟
دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک
خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟
رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
بیـمار بـودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیــدی؟؟
حقـا که بـا مـن فــرق داری ــ لا اقـل تـو
او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی
کاظم بهمنی
آدمها زودتر از آنچه تصور کنید وابسته میشوند چه در این
قابهای مجازی و چه در بیرون آدم وقتی دلش پیش کسی گیر کند به آن پیوند می خورد جوش
میخورد، قاطی میشود و دیگر برای جدا کردنش راهی جز سلاخی نیست اگر هم بتوانی
منصفانه نصفش کنی در هر نیمه گوشت و خون دیگری باقی میماند. دور شدن از یکدیگر یا
تمام کردن یک رابطه، آنهم به جبر تجربه گرانی است تا آدمها یاد بگیرند، آدم ها
آدمند سخت دل می کنند، سخت میروند ، سخت جدا میشوند . جدا شدن و فراموشی کامل
ِکسانی که دوستشان داریم و پر از خاطره اند، تقریبا نشدنی است
دلتنگتم زیـــــــــــــــــــــــــــــــاد
ولی باید صبر کنم، صبر کنم تا شاید خودت به بهونه ی کاری سراغم بیای و این یعنی....
عجیب این درد عشق و عاشقی
مانند افیون است
کـه هـر جـا لـذتی بـاشـد ، درون درد مـدفـون است
چو مغـروران بـی منـطق نگو
از عشق بیزارم
که ناگه میزند بر دل ،شگرد او شبیخون است
میان جنگ هم باشی سراغ ات
عشق می آید
که رکسانه سمرقند و سکندر اهل مقـدون است
نمی خواهم که بدگویم ز عشق و
عاشقی اما...
نمی خواهم چنین باشد ولی انگار قانون است
سـمـرقـنـد و بــخـــارا را
بـه پــای مــی هــدر دادم
کجایی ترک شیرازی که از دستت دلم خون است
بـدان دیـوانه گشتن بهتر از
عـاشق شدن باشـد
ببین فرهاد شیرین میزند ، لیلا که مجنون است
درون شــعـــر هـــا
دیـــگـــر کــلامـــی را مــکـن باور
"عزیزم بی تو میمیرم" فقط نقلی به مضمون
است
اگر عاشق شدی مردانه عاشق
باش و تکـپر باش
از این شاخه به آن شاخه پریدن کار مـیـمـون است
سید تقی سیدی
ما مثل دفترهای قدیمی کاهی بودیم، دو به دو به هم چسبیده...
هر کداممان را که می کندند، آن یکی هم بیرون میزد از زندگی...
حالا سیمی مان کردند که با رفتن دیگری کک مان هم نگزد!
ناشناس
وقتی آدمها شمارا ترک میکنند
مانعشان نشوید
شما با کسانی که رهایتان می کنند آینده ای ندارید
آینده شما آنهایی هستند که در زندگیتان می مانند
و در همه حال همراه و همقدم شما هستند
"رومـن گـــــاری"
چای عطردار اساساً بدلیست. چایِ خوب حتی نیازی به قند و
نبات و دارچین هم ندارد. چایِ خوب دیردم است و دیر رنگ میگیرد، دانههای یکاندازه
دارد و رنگِ یکنواخت. در بعضی قهوهخانهها خاکِچای در قوری میریزند که زود رنگ
بدهد و مشتریهای گذری را مجاب کند، اما قهوهخانهنشینها خوب میدانند که
باید چایِ خشک را آب کشید، سپردش به آبِ جوش و قوریِ چینی، و صبوری کرد با شعلهی
کمِ سماور. هر رنگآبهای که چای نمیشود... حالا تو هَی خودت را پشتِ آن کتشلوار
سناتور و کراواتِ باس و خودنویسِ پارکر و گوشیِ اَپل و تبلتِ ترمهپوش و آدرسِ
خانهی پدری و خاطراتِ سفرهای اروپاییات پنهان کن، خیال کن ما هم «چای نخورده»ایم
و «قهوهخانه ندیده» .
محمد
فائق
خوشبختی یعنی:
داشتن کسی که پشتیبانت باشه
داشتن کسی که همراه و همدمت باشه و تورو بفهمه
یاد گرفتن استفاده از شادیهای ساده
و مهمتر از همه داشتن یک وجـــدان راحت
"هاروکی موراکامی"
بعضی ها اصلا میایند
که بعدا فراموش شوند
بعضی ها اصلا میایند
که بعدا دلت سخت بگیرد از حرف هایِ نسبتا خوبُ زیادی رویا
پردازانه شان!
بعضی ها میایند
که بعدا هوای دلت را ابری کننــد..
میایند
و بعدا تو خودت نیستی
میاینـد
و تو بعدا مجبوری که پا رویِ بعضی باور هایت بگذاری
همین بعضی ها تحت الشعاع قرار میدهند فکرت را، دلت را،
نگاهت را
که سنگ باشد
سنگ با احساس، با غرور..
همین بعضی ها با اینکه دوستت دارند
اما میایند که دلت را فقط بگیرانند
که فقط درد بکارنـد
بغض حتی؛
و بعدا برونـد
من که هیچ، دلِ " حرف " ها هم میگیرد از حرف
زدنشان
حرمت دلِ من که هیچ، حرمت دلِ حرف ها را هم نگه نمیدارند
آه من که هیچ،
خدا کند آه " حرف " ها دامانشان را نگیرد...
فرحناز جارالهی
خارپشتی شده ام
که تیغ هایش دنیای امنی برایش ساخته
اما حسرت نوازشی عاشقانه تا ابد بر دلش مانده است...
ناشناس
انسان هایی بودیم
که به پاک کردن
عادت داشتیم
ابتدا
اشک هایمان را پاک کردیم
سپس
یکدیگر را ...
********
ایلهان برک (İlhan Berk)
در حضور دیگران می گویم
تو محبوب ِمن نیستی
و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغ بزرگی گفته ام .
می گویم بین ِما چیزی نبوده
تنها برای اینکه از دردسر به دور باشیم.
شایعات آن عشق شیرین را تکذیب می کنم
و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم .
احمقانه ، اعلام بی گناهی می کنم
نیازم را می کشم ، بدل به کاهنی می شوم
عطر خود را می کشم و
از بهشت چشمان تو می گریزم
نقش دلقکی را بازی می کنم ، عشق من
و در این بازی شکست می خورم و بازمی گردم
چرا که شب _حتی اگر بخواهد _
نمی تواند ستاره هایش را انکارکند
و دریا اگر بخواهد ،
کشتی هایش را .
نزار قبانی
باب اسفنجی:
وقتی من نیستم معمولا تو چی کار میکنی؟
پاتریک:
صبر میکنم تا تو برگردی.