پاورقی های روزانه

پاورقی های روزانه

یه کپی پیست ساده
پاورقی های روزانه

پاورقی های روزانه

یه کپی پیست ساده

عصر بی عاطفه


چه هزاره ِ دلگیری ست برای زندگی کردن

وقتی نوک انگشتانت

احساست را

در نمایشگری بی جان

تایپ می کند تا نشان دهد.

 

"علیرضا بدیع فر"

 

پایان سرنوشت

 




تقدیم به آنها که می توانند ،همه انسانها

دیگر مگو 
در سرنوشت ما
هرگز بسان خط موازی
چونان دو ریل خط قطاری که می روند
امکان آن تلاقی پاک نگاه ، نیست

باور تو می کنی 
من دیده ام دو خط موازی 
در نقطه ای به هم 
نزدیک می شوند
نزدیک تر ، به قصد تلاقی 
کنار هم

بی اعتنا به رسم توازی ، به روزگار
با باور رسیدن هنگامه وصال
تقدیر دیگری رقم زده ، نزدیک می شوند 
دستان به دست هم سپرده ، ملاقات می شوند
یعنی که می شود دوباره یکی شد به روزگار

آهسته گوش کن
وقتی که خط آهنی بتواند رقم زند
رسم تلاقی و دیدار آشنا
ما نیز قادریم

آری تو شک مکن
تقدیر دست ماست
پایان سرنوشت 
باید ز سر ، نوشت

در ایستگاه عشق
در یک تلاقی زیبای عاشقی
آن لحظه ی به هم رسیدن چشمان پاک ما
زیبا زمانه دیدار
می رسد

 

کیوان شاهبداغی

خوشبختیت آرزومه

 

 

اگه اون که کنارته
تو رو بیشتر از من میخواد

اگه با همون راحتی
اگه باهات راه میاد

اگه روزگار بد
تو رو ازم گرفته

اگه خاطرات خوبمون
از خاطرم نرفته

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

از همون روزای اول 
میدونستم نمیمونی

میدونستم نمیتونی
عشقو تو چشام بخونی

از همون روزای اول 
دل تو با دیگری بود

کاش همیشه پات بمونه
اونکه عشق بهتری بود

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

  

بشنوید با صدای سیامک عباسی

تا بی نهایت


می دانم اتاقت پنجره ای دارد

و ناگزیری مرا یاد کنی

کسی را که یک روز

چون پنجره ای به شوقت باز شده بود

و با دست هایت

تا بی نهایت بستی اش

 

کاظم خوشخو



همه را مسافر کرد...


گفتن دوستت دارم ها
هیچ فایده ای ندارد!
باید آنها را،
روی سنگفرش خیابان نوشت...
شاید رهگذری خواند
دلش تپید،...
ماند و نرفت.
وگرنه،
گفتن های من،
همه را مسافر کرد...

علیرضا اسفندیاری

آرام بگیر دلم …



آرام بگیر دلم …

تنگ نشو برایش …
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !


چیزی بینمان نبوده

نه "ترک"ام می کند عشقت، نه "کاری" می دهد دستم


بدان قدر مرا! مانند من پیدا نخواهد شد!
که هر کس با تو باشد -غیر من- دیوانه خواهد شد

نه "ترک"ام می کند عشقت، نه "کاری" می دهد دستم
جوان "بیکار" اگر باشد، وبال خانه خواهد شد!

اگر امروز "بغضم" را براند شانه های تو...
کسی غیر از تو فردا "گریه ام" را شانه خواهد شد...

غرورم را شکستی راحت و هرگز نفهمیدی
که «برجی خسته»* با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد

نفهمیدی که وقتی "عشق" باشد، کرم خاکی هم
اگر پیله ببافد دور خود، پروانه خواهد شد!

تو را "من" زنده خواهم داشت! زیرا عشق من روزی
برای نسلهای بعد ما افسانه خواهد شد...


حسین زحمت کش