عشق
آن اگر باشد که میگویند
دلهای
صاف و ساده میخواهد
...
عشق
آن اگر باشد که من دیدم
انسان
فوق العاده میخواهد
!
آدم بهتر است یک برادر داشته باشد...این احساس خوبی است که
آدم وقت سفر و خداحافظی پیشانی اش را بگذارد روی شانهء مردی که برادرش است. یا اگر
خواست صورتش را ببوسد زبری ته ریش مرد را بر روی گونه اش احساس کند. آن وقت دلش
نمی سوزد که عشقی تو زندگی ندارد. دست کم محبت خواهر برادری جایش را پر می
کند....محبت بین خواهر و برادر هیچوقت از بین نمی رود. تازه، خراب هم نمی شود.
ممکن است آدم با برادرش دعوا بکند ولی ممکن است یک روزی هم آشتی بکند. بدون آنکه
چیزی خراب بشود.
آدم یک برادر داشته باشد خیلی خوب است. خیلی خوب...
حتی وقتی می خندیم __ فریبا وفی
نان نمی خرم
روزۀ دو روزه را ادامه می دهم
قرص هم نمی خرم
درد ِ تو کشیدنی ست
فرش هم نمی خرم
سنگریزه های کوچۀ تو بستر من اند
توی جیب من
مانده است سکه ای فقط
جای نان و جای قرص و فرش
به تو زنگ می زنم
ارتباط وصل می شود
سکه خرج می شود
ذوق می کنم: الو !
..
قطع می کنی ..
عشق یک تجارت است که
سود ِ آن زیان ِ خالص است
" احسان پرسا
"
اگر چه بین من و تو هنوز
دیوار است
ولی برای رسیدن بهانه بسیار است
بـــــرآن سریــم کزین قصـــــه دست برداریم
مگر عزیز من ! این عشق دست بردار است
کسی به جز خودم ای خوب من چه می داند
کـــه از تــــو – از تو بریدن چقدر دشوار است
مخــــواه مصلحت اندیش و منطقـــی باشم
نمی شود به خدا ، پای عشق در کار است
تـــو از سلاله ی سوداگران کشمیری
که شال ناز تورا شاعری خریدار است
در آستانـــه رفتـــن در امتداد غــــروب
دعای من به تو تنها خدا نگهدار است
کسی پس از تو خودش را به دار خواهد زد
کـــه در گزینش این انتخـــاب ناچـــار است
همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد
برای خاطره هایـــی کــه زیرآوار است
محمد سلمانی
و مرا...
آنقدر آزردی ..
که خودم کوچ کنم از شهرت
..
بکنم دل ز دل چون سنگت
..
تو خیالت راحت ..
می روم از قلبت ..
میشوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی
..
و به خود می گویی:
باز می آید و می سوزد از این عشق
ولی ..
بر نمی گردم نه!
می روم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد
..
عشق زیباست و حرمت دارد
..
تو بمان ..
دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت
سرد و بی روح شده است
..
سخت بیمار شده است
..
تو بمان در شهرت...
مولود-مهدی
دو خط موازی
به هم نمی رسند
اما جدا هم نمی شوند
و عشق همین است ..
بیا دو خط موازی باشیم !
ترجمه آزاد: " احسان
پرسا "
شاعر: غادة السمان
وقتی کسی را که نداری دوست
داری
با عشق داری روی خود، پا میگذاری
وقتی به جای "من"،
ضمیرت میشود "تو"
از "تو" برایت مانده یک "او" یادگاری...
وقتی که غیر از خاطراتی گنگ
و مبهم
چیزی نداری که نداری که نداری...
وقتی هوایت ابری است و بغض
داری
تا شانه میبینی هوس داری بباری...
وقتی برای زندگی یک راه داری
از راه سهمت میشود چشم انتظاری...
وقتی که هی نه میشود، نه میشود،
نه...
وقتی که آری بوده، آری بوده، آری...
وقتی نمی خواهی که تنهایی
بمیری
اما میان زنده ها هم بی قراری
وقتی بمیری پیش از آن که مرده
باشی
باید به قدر زندگی طاقت بیاری
رضا احسان پور
عجیب این درد عشق و عاشقی
مانند افیون است
کـه هـر جـا لـذتی بـاشـد ، درون درد مـدفـون است
چو مغـروران بـی منـطق نگو
از عشق بیزارم
که ناگه میزند بر دل ،شگرد او شبیخون است
میان جنگ هم باشی سراغ ات
عشق می آید
که رکسانه سمرقند و سکندر اهل مقـدون است
نمی خواهم که بدگویم ز عشق و
عاشقی اما...
نمی خواهم چنین باشد ولی انگار قانون است
سـمـرقـنـد و بــخـــارا را
بـه پــای مــی هــدر دادم
کجایی ترک شیرازی که از دستت دلم خون است
بـدان دیـوانه گشتن بهتر از
عـاشق شدن باشـد
ببین فرهاد شیرین میزند ، لیلا که مجنون است
درون شــعـــر هـــا
دیـــگـــر کــلامـــی را مــکـن باور
"عزیزم بی تو میمیرم" فقط نقلی به مضمون
است
اگر عاشق شدی مردانه عاشق
باش و تکـپر باش
از این شاخه به آن شاخه پریدن کار مـیـمـون است
سید تقی سیدی
در حضور دیگران می گویم
تو محبوب ِمن نیستی
و در ژرفای وجودم می دانم چه دروغ بزرگی گفته ام .
می گویم بین ِما چیزی نبوده
تنها برای اینکه از دردسر به دور باشیم.
شایعات آن عشق شیرین را تکذیب می کنم
و تاریخ زیبای خود را ویران می کنم .
احمقانه ، اعلام بی گناهی می کنم
نیازم را می کشم ، بدل به کاهنی می شوم
عطر خود را می کشم و
از بهشت چشمان تو می گریزم
نقش دلقکی را بازی می کنم ، عشق من
و در این بازی شکست می خورم و بازمی گردم
چرا که شب _حتی اگر بخواهد _
نمی تواند ستاره هایش را انکارکند
و دریا اگر بخواهد ،
کشتی هایش را .
نزار قبانی
ﻋﺎﺷﻘﻢ ﺷﺪ! ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺟﺎﻥ؟ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ
ﻧﻪ! ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖدر عشق های انسان ها ، گاهی
تواضع و از خودگذشتگی ای وجود دارد که وحشتناک و تباه کننده است ... !
اگر بشود نام آن را عشق گذاشت - چرا که عشق تباه نمی کند ،
بلکه تعالی می بخشد - ...
چیزی این چنین به لجن کشیده شده ... فقط خواستن دل است وبس
! ... و چنین تواضعی هم تنها هراس از دست دادن
... !
+ اگر عاشق کسی شدی باید آماده باشی رهایش کنی ...عشق تملک نیست
عاشق هر کسی که شدی اگه واقعا عاشقش باشی و دوستش داشته
باشی دیگه نمیتونی فراموش ش کنی، واسه همینه که به نظر من عشق یعنی هیولا...تا
وقتیکه کسی رو دوست نداشته باشی راحتی، اما همین که عاشقش شدی کوه غصه میاد سراغ ت !!
عشق را خاطره نکنیم...که خاطره، ویران کردن حال است و
ویران کردن حال، از میان بُردن ِ تنها بخش کاملا زنده و پرخون ِ زندگی: عشق.
اگر دوست داشتن، به یک مجموعه خاطره ی مجرد تبدیل شود،
دیگر این خاطرات از جنس ِ عشق و دوست داشتن نیستند و از آنجا که انسان، محتاج دوست
داشتن است و دوست داشته شدن، در این حال، علیرغم زیبایی خاطرات، انسان محتاج به
دوست داشتنی نو – دوست داشتنی دیگر - نیازمند میشود و پناه میبرد و این، عشق
نخستین را ویران میکند، بی آنکه شبه عشق دوم بتواند قطره ای از خلوص و عطر و رنگ و
شفافی و جلای عشق نخستین _ یا تنها عشق _ را داشته باشد...
یک عاشقانه ی آرام __ نادر ابراهیمی
همیشه باید مراقب بود. مراقب زنان و مردانی که زودتر از
دیگران عشق را حس می کنند، درد را میفهمند و آمدن مصیبت را میبینند. آنها عجیبند.
گم و کلافه اند. نگاهشان نگران است و دلشان بیقرار است. گاهی بی وقفه سوال می
پرسند و گاهی مدام سکوت می کنند. آدم هایی هستند که باور نمی شوند. انگار ته دنیا
ایستاده اند و رو به مردمی که سر دنیا نشسته اند دست تکان می دهند و چیزهایی را
فریاد می زنند و دست هایشان را تکان می دهند. انگار آنها را انداخته اند توی یک
استخر شیشه ای سرپوش دار و آنها با چشم های از وحشت درآمده مشت های باز هی می
کوبند به دیواره های شیشه ای و خفه می شوند.
همیشه باید مراقب بود؛ مراقب مردان و زنانی که زودتر از
دیگران حل می شوند در یک نگاه و کلام ساده و هیچ هم کسی نمیفهمد. مراقب آنها که
میدانند تمام شدنشان نزدیک است و بی صدا و بی گلایه و بی انتظار می نشینند تا وقتش
برسد. باید مراقبشان بود، کمی بیشتر بهشان توجه کرد، کمکشان کرد غرق نشوند، حنجره
شان را پاره نکنند. باید دست هایشان را گرفت و بهشان لبخند زد. باید آهسته آهسته
نوازششان کرد و فهمیدشان. باید بغلشان کرد و کنار گوششان آرام آرام زمزمه کرد که
نترس! آرام باش. میفهمم. باید مطمئنشان کرد که تمام نمی شوند، که جلوی مصیبت را با
هم می توان گرفت که خراب نشود روی سرشان. باید دلگرمشان کرد.باید همیشه مراقب آنها
بود.
شبنم کهن چی
نگو دوستت دارم
آدم هایی هستند که میدونن دوسشون داره یکی، میدونن تمام رفتارهای یکی از سر عشق هست و نه عادت، اما به روی خودشون نمیارن. انگار دچار جوری مرض باشن که بخوان از کسی سواستفاده احساسی کنند، انگار بخوان از این که کسی بهشون توجه ویژه داره احساس غرور و اعتماد بنفس کنند و لذت ببرند ، تا جایی پیش میره که طرفشون رو روز به روز وابسته تر میکنن تا اونجا که حتی به عشقش معترف بشه و تازه اینجا هست که میزنن زیر همه چی که ای آقا من تنها و تنها روی تو حساب یه دوستی عادی باز کرده بودم و ما نمیتونیم پیش بریم و از این جور صحبت هایی که این روزها به گوش خیلی ها آشنا شده.تو گویی این بیماری روز به روز واگیرش بیشتر می شود و تعداد بیشتری آدم رو به خود آلوده کند. همین میشود که حرمت دوست داشتن هم از بین می رود، عشق تنها به داستان توی کتاب ها تعلق خاطر پیدا می کند، آدم ها بهم بی اعتماد می شوند. می گویم مگر انسانیت چه کم دارد که برای زندگی همچین مسیرهای رذیلت باری را انتخاب کرد؟ راستش آنقدر این روزها از این داستان ها می شنوم که دیگر مرز بین داستان و واقعیت را هم گم کرده ام. نمیدانم بی اعتماد شدن چه مزیتی دارد که این روزها همه می خواهند دچارش شوند...مگر دوست داشتن چقدر تلخ است که تنفرو بی عشقی آنقدر شیرین شده است...می خواهم بگویم که شما را به خدا اجازه ندهید این طور بشود، اجازه ندهید احساسات آدم ها اینطور فرو ریزد همچون فروریختن ارگ بم زیر بار زلزله سهمگین...مگذارید احساسات آدم ها زیر بار زلزله بی عشق شدن و بی اعتمادی فرو ریزد و همه زندگیشان بر سرشان به ناگاه آوار شود