-
از یک جایی به بعد
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 10:51
از یک جایی به بعد آدم یاد می گیرد با زخمهایش بسازد. با آدمها بسازد. با دوست و دشمنش بسازد، با مرد و نامردش بسازد. با خاطراتش حتی، بسازد. از یک جایی به بعد یاد میگیرد آدم دست بیندازد دور گردن خودش، دور گردن زندگی با زندگی آشتی کند با خودش مهربان شود. از یک جایی به بعد یاد می گیرد زمین خوردن و بلند شدن را، اینکه موقع...
-
بیشتر غرق می شوم
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1392 18:58
در عمیق ترین نقطه ی دریا غرق شده ام و از آن پایین تو را می بینم که مثل شهابی از آسمانم عبور می کنی و من هر چه بیشتر آرزویت می کنم بیشتر غرق می شوم کاظم خوشخو
-
برج ایفلی شده،تنهایی
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 12:22
برج ایفلی شده تنهایی، غم ها اگر نمی روند سخت است دل کندن از این پاریسی که نبودنت در من ساخته است کاظم خوشخو
-
به گل نشستم
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1392 11:50
مثل کشتی که فکر میکند دریا عمیق است پیش می رود دریا عقب می کشد و کشتی به گل می نشیند به گل نشستم در دریای عشق تو کاش به این زودی پا پس نمی کشیدی علیرضا اسفندیاری «مجموعه شعر صدای سکوت»
-
نگو دوستت دارم
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 17:11
نگو دوستت دارم انسان این واژه را می شنود واژه از پوستش ردمی شود با نگاهی پایین می رود اسب های قلبش شیهه می کشند تندتر می دوند بر سینه اش محکم تر سُم می کوبند نگو دوستت دارم انسان باور می کند افسار اسب وحشی را به دستت می دهد به تو تکیه می کند در آغوشت اشک می ریزد یال هایش را می دهد تو شانه کنی انسان باور می کند و عشق...
-
تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 21:05
شاید فراموشت شدم شاید دلت تنگه برام شاید بیداری مثل من به فکر اون خاطره ها شاید تو هم شب که میشه میری به سمت جاده ها بگو تو هم خسته شدی مثل من از فاصله ها با هر قدم برداشتنت فاصله بینمون نشست لحظه ای که بستی درو شنیدی قلب من شکست یادت میاد که من کیم همون که میمیره برات همونی که دل نداره برگی بیفته سر رات نمی تونم دورت...
-
ماه را به هیچکس نمیدهم!
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 10:49
هیچ وقت یکی را با همـه وجودت دوست نداشته باش یک تـکّه از خودت را نگه دار برایِ روزهایی که هیچ کَس را به جز خودت نداری ... هـاراکی مـوراکامی
-
Don't hurt me
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 10:31
آدم هایی هستند که میدونن دوسشون داره یکی، میدونن تمام رفتارهای یکی از سر عشق هست و نه عادت، اما به روی خودشون نمیارن. انگار دچار جوری مرض باشن که بخوان از کسی سواستفاده احساسی کنند، انگار بخوان از این که کسی بهشون توجه ویژه داره احساس غرور و اعتماد بنفس کنند و لذت ببرند ، تا جایی پیش میره که طرفشون رو روز به روز...
-
اختیار
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1392 12:08
به اختیار خودت آمدی و به اختیار خودت رفتی . این اجازه را قانون اختیار به تو می دهد ، اما چه کسی رد پاهای عمیق تو را در من پاک می کند ؟ کاظم خوشخو
-
تنهایی یعنی
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1392 16:49
وقتی انسان ها از تنهایی می نالند، منظورشان این نیست که اطرافشان خلوت است تنهایی این است که هیچکس نمی فهمد چه می گویند ! آیزایا برلین
-
خدا رو شکر که خوشبختی
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 20:36
-
خوب شد که آمدی
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 20:24
چه خوب شد که آمدی و چه خوب شد که این پنجره را برایم کشیدی حالا دیگر هیچ وقت فکر نمی کنم درون چاهی تاریک گیر کرده ام کاظم خوشخو
-
شرح در تصویر
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 16:50
-
همیشه شکسته
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1392 16:48
تو شهر دوری و من نمازی که همیشه شکسته است کاظم خوشخو
-
شرح در تصویر
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 16:19
-
گاهی باید یاد گرفت
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 10:22
گاهی باید یاد گرفت، همیشه دلی که برایت میتپد ماندگار نیست باید یاد گرفت که قدر بعضی از لحظه ها را بیشتر دانست باید یاد گرفت گاهی ممکن است آنقدر تنها شوی که هیچ چشمی اتفاقی هم تو را نبیند ! ژوان هریس
-
در دل ابر نگهداری باران سخت است
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 09:33
خبـر خیر ِتو از نقل رفیقان سخت است حفظ ِحالات من و طعنه ی آنان سخت است لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را در دل ابر نگهداری باران سخت است کشتی ِ کوچک من هر چه که محکم باشد جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است ســاده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا شهره ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشوقه !...
-
یه نشونه از تو
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 11:39
-
دوستت دارم
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 10:10
مهم نیست که فردا چی میشه ! مهم اینه که امروز ، " دوستت دارم " . . مهم نیست فردا کجایی ! مهم اینه هر جا که باشی ، " دوستت دارم " . . مهم اینه که تا ابـــــــــــد " دوستت دارم " . . . مهم نیست قسمت چیه ! مهم اینه که قسمت شد ، " دوستت داشته باشم "
-
نوشتی آسمونمون تموم شد
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1392 10:32
نامه آخرت به دستم رسید بالاخره تونستی پستش کنی خیلی پلا میونمون خراب شد دیگه نمی تونی درستش کنی جون به لبم رسید تا رامم بشی چه جوری این شعله رو خاموش کنم شاید ببخشمت ولی محاله نامه آخرو فراموش کنم نوشتی آسمونمون تموم شد هرچی که بوده بینمون تموم شد تو ساده رد شدی ولی جدایی خیلی برای من گرون تموم شد تو آسمون قلب من...
-
قلب آدم نباید خالی بماند
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 18:19
مادربزرگم میگوید قلب آدم نباید خالی بماند اگر خالی بماند مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت میکند. برای همین هم مدتیست دارم فکر میکنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم یعنی، راستش چطور بگویم؟دلم میخواهد تمام تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم یا نمیدانم کسی که...
-
شرح در تصویر
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 18:15
-
تا وقتی بودی،نفهمیدم
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 12:02
شازده کوچولو پرسید از کجا بفهمم وابسته شدم؟ روباه جواب داد تا وقتى که هست نمیفهمى .
-
قول میدهم
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1392 11:36
عزیزکم من که نمرده ام سفره دلت را باز کن قول میدهم اگر برای آوردن خنده روی لبهایت کاری از دستم برنیامد چهار زانو بنشینم و تا آخرین لقمه غمهایت را نوش جان کنم
-
با خود بگو درد دلت را محرمی نیست
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 12:12
پشت نقاب آدمک ها آدمی نیست با خود بگو درد دلت را محرمی نیست ای نوشدارو خنجرت را تیز تر کن جز زخم تازه زخم من را مرهمی نیست باد هوا بودند هرچیزی که گفتی دیوار حرفت تکیه گاه محکمی نیست رد می شوی از من ، شتر دیدی ندیدی ! با هر که میخواهی برو ، باشد ، غمی نیست یک روز بر میگردی از راهی که رفتی وقتی که می بینی به جز من...
-
دلی را به دریا زدم
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 16:18
تو یادت نیست ولی من خوب بخاطر دارم ... که برای داشتنت ... دلی را به دریا زدم
-
هنوز هم بی قراری میکنی ؟
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 10:18
قرار نبود بیایی آمدی قرار نبود بمانی ماندی قرار نبود بروی رفتی قرار شد برنگردی ... راستی عزیزم هنوز هم بی قراری میکنی ؟ " سمانه سوادی "
-
کاش ماه میدانست…
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 17:14
کاش ماه میدانست… از بین این همه ستاره و سیاره… فقط یکی مشتریست…
-
لیلی ِ ما! کجایی؟
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 17:13
به عصای موسی اشاره کرد و گفت : - این چیست که در دست داری موسی؟ موسا گفت : - عصاست تصدقت شوم. با این برگها را از درخت میریزم. خسته که میشوم به آن تکیه میدهم. گوسفندان را پی میکنم و چه و چه . او میدانست این عصاست و موسی میدانست او میداند این عصاست. او گفت که موسی فرصت گفتوگو با معشوق را پیدا کند و موسی فهمید...
-
شرح در تصویر
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 16:48