و مرا...
آنقدر آزردی ..
که خودم کوچ کنم از شهرت
..
بکنم دل ز دل چون سنگت
..
تو خیالت راحت ..
می روم از قلبت ..
میشوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی
..
و به خود می گویی:
باز می آید و می سوزد از این عشق
ولی ..
بر نمی گردم نه!
می روم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد
..
عشق زیباست و حرمت دارد
..
تو بمان ..
دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت
سرد و بی روح شده است
..
سخت بیمار شده است
..
تو بمان در شهرت...
مولود-مهدی