با سادگی تمام بیصدا شکستیم
چه زخمهایی که از عزیزان خوردیم
اشک ها را پشت لبخندی مخفی می کنیم
که خـــــیلی درد میکند
و هیچ کس نمی فهمد...!
ما را درد همین نفهمیدن می کشد
نـه زخــم ها...!
" شـامــــــلو "
برگشته بودی بشکنی من را،
شکستی!
این زخم ها جز بانمک درمان نمیشد
ممکن نبود اصلا مرا از نو بسازی
تا این خرابه کاملا ویران نمیشد!
کارش به طغیان میکشد رودی که
یک سد
راه وصالش را به دریا بسته باشد
اما اگر دریا نخواهد رود خود را...
اما اگر رود از دویدن خسته باشد...
می ترسم و اصلا برای تو مهم
نیست
لعنت به این دلشوره های دخترانه!
حالا کجایی با تعصب پس بگیری
بغض مرا از دیگران شانه به شانه؟!
دیگر حواس پرت من پیش خودم
نیست
یادم نمی ماند تمام حرف ها را
مادر نمی داند که دلتنگ تو هستم
وقتی نشسته می گذارم ظرف ها را
ازخانه بیرون می زنم در کوچه
ها هم
دنبال ردپای تو دربرف هستم
گم می شوم دربین عابرهای این شهر
اینروزها یک دختر کم حرف هستم
هر بار بادی آمد از شهر تو
گفتم،
شاید همین از بین موهایش گذشته
تو مثل دنیای منی، هرچند دنیا
اینروزها از خیر رویایش گذشته
شاعر شدم تا درخیابان های
این شهر
با این جنون لعنتی درگیر باشم
آهو همیشه در پی یک تکیه گاه است
ترجیح دادم درنبودت شیر باشم!
رویا باقری
سفرهای تنهایی همیشه بهترند
کنارِ یک غریبه مینشینی قهوه ات را میخوری
سرت را به پشتی صندلی تکیه میدهی تا وقت بگذرد
به مقصد که رسیدی
کیف و بارانی ات را بر میداری
به غریبه ی کنارت سری تکان میدهی و میروی
همین که زخمِ آخرین آغوش را به تن نمیکشی
همین که از دردِ خداحافظی به خود نمیپیچی
همین که تلخی یک بغض را با خودت از شهری به شهری نمیبری
همین یعنی سفرت سلامت...
نیکی فیروزکوهی
از یک جایی به بعد آدم یاد می گیرد با زخمهایش بسازد. با آدمها بسازد. با
دوست و دشمنش بسازد، با مرد و نامردش بسازد. با خاطراتش حتی، بسازد. از یک جایی به
بعد یاد میگیرد آدم دست بیندازد دور گردن خودش، دور گردن زندگی با زندگی آشتی
کند با خودش مهربان شود. از یک جایی به بعد یاد می گیرد زمین خوردن و بلند شدن را،
اینکه موقع بلند شدن دستش به زانوی خودش باشد نه شانهء دیگری. یاد می گیرد خودش را
گول بزند هی تکرار کند این هم می گذرد. از روز اول که آدم بلد نیست این سازش را .
بلد نیست سنگ باشد تحمل کند دم نزند کم کم یاد می گیرد، بلد می شود.
+ کاش منم زود یاد بگیرم سنگ شدن رو...
خوب می دانستم که او روزی
عاشق مرد دیگری بوده. یعنی اگر راستش را بخواهید، هنوز هم مطمئن نیستم که عاشق اش
هست، یا نیست. من را بیشتر دوست دارد، یا...
علیرضا اسفندیاری
بخشی از کتاب «مکالمه ی غیر حضوری»
زخم ها خوب می شن و جاشون کم کم از بین می ره ولی یه زنگ تلفن واسه برگردوندن تموم دردا بسه !