پاورقی های روزانه

پاورقی های روزانه

یه کپی پیست ساده
پاورقی های روزانه

پاورقی های روزانه

یه کپی پیست ساده

یه نشونه از تو

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پایان سرنوشت

 




تقدیم به آنها که می توانند ،همه انسانها

دیگر مگو 
در سرنوشت ما
هرگز بسان خط موازی
چونان دو ریل خط قطاری که می روند
امکان آن تلاقی پاک نگاه ، نیست

باور تو می کنی 
من دیده ام دو خط موازی 
در نقطه ای به هم 
نزدیک می شوند
نزدیک تر ، به قصد تلاقی 
کنار هم

بی اعتنا به رسم توازی ، به روزگار
با باور رسیدن هنگامه وصال
تقدیر دیگری رقم زده ، نزدیک می شوند 
دستان به دست هم سپرده ، ملاقات می شوند
یعنی که می شود دوباره یکی شد به روزگار

آهسته گوش کن
وقتی که خط آهنی بتواند رقم زند
رسم تلاقی و دیدار آشنا
ما نیز قادریم

آری تو شک مکن
تقدیر دست ماست
پایان سرنوشت 
باید ز سر ، نوشت

در ایستگاه عشق
در یک تلاقی زیبای عاشقی
آن لحظه ی به هم رسیدن چشمان پاک ما
زیبا زمانه دیدار
می رسد

 

کیوان شاهبداغی

خوشبختیت آرزومه

 

 

اگه اون که کنارته
تو رو بیشتر از من میخواد

اگه با همون راحتی
اگه باهات راه میاد

اگه روزگار بد
تو رو ازم گرفته

اگه خاطرات خوبمون
از خاطرم نرفته

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

از همون روزای اول 
میدونستم نمیمونی

میدونستم نمیتونی
عشقو تو چشام بخونی

از همون روزای اول 
دل تو با دیگری بود

کاش همیشه پات بمونه
اونکه عشق بهتری بود

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

خوشبختیت آرزومه
حتی با من نباشی، حتی از خاطره هامون جدا شی

  

بشنوید با صدای سیامک عباسی

نه "ترک"ام می کند عشقت، نه "کاری" می دهد دستم


بدان قدر مرا! مانند من پیدا نخواهد شد!
که هر کس با تو باشد -غیر من- دیوانه خواهد شد

نه "ترک"ام می کند عشقت، نه "کاری" می دهد دستم
جوان "بیکار" اگر باشد، وبال خانه خواهد شد!

اگر امروز "بغضم" را براند شانه های تو...
کسی غیر از تو فردا "گریه ام" را شانه خواهد شد...

غرورم را شکستی راحت و هرگز نفهمیدی
که «برجی خسته»* با پس لرزه ای ویرانه خواهد شد

نفهمیدی که وقتی "عشق" باشد، کرم خاکی هم
اگر پیله ببافد دور خود، پروانه خواهد شد!

تو را "من" زنده خواهم داشت! زیرا عشق من روزی
برای نسلهای بعد ما افسانه خواهد شد...


حسین زحمت کش


همه چیز تقصیر توست...



این روزها 
همه چیز تقصیر توست...
اگر بودی
هیچ کسی نمی توانست اینقدر
نبودن هایت را
به رخ من بکشد...
تو عشق را
به شایعه تبدیل کردی!

علیرضا اسفندیاری

زخم های آغوش های گذشته


خوب می دانستم که او روزی عاشق مرد دیگری بوده. یعنی اگر راستش را بخواهید، هنوز هم مطمئن نیستم که عاشق اش هست، یا نیست. من را بیشتر دوست دارد، یا...

اما اینها برای من مهم نبوده و نیست. به نظر من هیچ چیزی لذت بخش تر از این نیست که تو زنی را در آغوش بگیری، فقط به این خاطر که دیگر نگذاری زخم های آغوش های گذشته اش را کسی ببیند.
من این گونه عاشق شدم و او را در آغوش کشیدم.


علیرضا اسفندیاری
بخشی از کتاب «مکالمه ی غیر حضوری»

چرا دلم باور نمیکنه...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اصل بقای عشق




آن عشق ماندنی ست 
وقتی دمیده ای ، تو عشق خودت را به قلب من
حتی اگر که بشکند دل من 
باز عاشقم

آیین آینه ، محو تو بودن است
حتی اگر که بشکندش سنگ روزگار
در هر شکسته ، تو تکرار می شوی 
در تکه تکه ی آن ، باز نقش توست
یکصد هزار تو
زیباست عاشقی

آن عشق پاک تو
هرگز نمی رود از سینه ام برون
تنها ظهور و جلوه آن ، جور دیگری است

یکدم بیاد تو ، لبخند می شود
گاهی ز هجر تو ، آهی به سینه ام
گاهی به شکل بغض
لختی بسان اشک

این است مهربان
اصل بقای عشق

کیوان شاهبداغی

تمام شد


چه کسی 
می‌تواند بگوید "تمام شد
و دروغ نگفته باشد؟

نادر ابراهیمی

رابطه ی تموم شده


وقتی یه رابطه‌ای داره تموم می‌شه، کسی که کمتر عاشقه، بهتر حرف می‌زنه !

عباس نعمتی
فیلمنامه: سریالِ تاصبح

بلاتکیلف

بلاتکیلف یعنی من

وقتی مشق هر شبم

نوشتن از عشق کسی است

که نه می گوید برو

و نه ماندنم را می خواهد

 

کاظم خوشخو

همه عاشق شدن را بلدند


همه عاشق شدن را بلدند، اما فقط افراد کمی هستند که بلدند چگونه در عشق با یک نفر برای مدتی طولانی بمانند !

گریز دلپذیر


آنا گاوالدا


عقل با دل روبرو شد صبح دلتنگی بخیر



جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل روبرو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل بر میگشت راهی را که دل پیموده بود

عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود

عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست و پا میزد ولی بیهوده بود

حرف منت نیست، اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود

من کیم؟ باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود

ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق
از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود


فاضل نظری